کرم بین و لطف خداوندگار
24 اسفند 1401 - 22:01
شناسه : 58430
4

کرم بین و لطف خداوندگار روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی می‌کرد. شیخ در مزرعه کار می‌کرد که از روستای دوردستی، پیکی با اسب آمد و گفت: در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ، اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود […]

پ
پ

کرم بین و لطف خداوندگار

1200px-آیه_هذا_من_فضل_ربی

روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی می‌کرد.

شیخ در مزرعه کار می‌کرد که از روستای دوردستی، پیکی با اسب آمد و گفت:
در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ، اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود. شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت.

پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت: ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم، به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!!

کل روستا بیرون ریختند و شیخ، سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست؟

شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش، دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از این‌که او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم.

ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت، مرا به پو‌ل‌پرستی هم متهم کرد. من به‌جای گناه او شرمنده شدم و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه می‌کشد که ما گناه می‌کنیم ولی او شرمش می‌شود، آبروی ما را بریزد. بلکه به‌ جای عذر‌خواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم می‌گشاییم…

گویند شیخ، این راز به هیچ‌کس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد.

❖ کرم بین و لطف خداوندگار
❖ گنه بنده کرده است و او شرمسار

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.