کتاب چشم روشنی به قلم کوثر لک
کتاب چشم روشنی، روایت خانم فاطمه طالبی همسر جانباز عالی مقام شهید سید جواد کمال است.
گزیدهای از کتاب چشم روشنی:
«سید جواد، روزی با صد و هشتاد و خردهای قد، هیکلی ورزیده و عنوانی دهن پُر کن میرود خواستگاری. اما بعد، همه چیزش را از دست میدهد؛ جز مردانگی و اخلاق را…
همان اول زندگی فهمیدم به اندازه فامیلهایم، او دوست و آشنا دارد.
با اینکه آن زمان، بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت، هر شب مهمان داشتیم. برایمان کادوی عروسی میآوردند.
یک شب که مادرم آنجا بود گفت که زشته مهمانها شام نخورده بروند، نگهشان دارید. مادر رفت سراغ مرغ پختن. من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه. پلویی پختم که توی تاریخ ثبت شد.
دانههای برنج طوری به هم چسبیده بود که مثل کیک قالبی از قابلمه بیرون آمد.
وقتی دیس پلو را سر سفره گذاشتیم، سید جواد مثل قطعههای کیک پلوی شفته شده را میگذاشت توی بشقاب مهمانها و با خنده میگفت: به هر نیتی دوست دارید این پلو را بخورید، به نیت آش، کیک یا …
همه خندیدند. خودم خندهام گرفته بود. به خاطر این قضیه هیچ وقت سرزنش نشدم از بس که با همه خرابکاریهایم تشویقم میکرد.
حرف یکی دو روز نبود، ماجرای یک عمر بود. فکرش را هم نکن که سید جواد یک جا بشیند و دست روی دست بگذارد. انگار ساخته بودنش، برای اینکه چشم همه را روشن کند. از بس که دلش روشن بود.»
ثبت دیدگاه