پنج سال در حبس بهتر از یک عمر زندانی منت و فرار از زندان
مردی بازاری خلافی کرد و حاکم، او را به زندان انداخت.
زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشستهای که دوستت، پنج سال به محبس افتاد. برخیز و مرامی به خرج بده.
مرد هم خراب مرام شد و یک شب از دیوار قلعه بالا رفت و از بین نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیقش رساند.
مرد زندانی خوشحال شد و گفت زود باش، زنجیرها را باز کن که الآن نگهبانها میرسند.
دوستش گفت میدانی چه خطرها کردهام.
از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبانها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
سپس زنجیرها را باز کرد.
🔸به طرف در که رفتند، مرد گفت میدانی چه خطری کردهام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبانها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
رفتند پای دیوار قلعه که با طناب، خودشان را بالا بکشند.
مرد گفت میدانی چه خطری کردهام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبانها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
با دردسر خودشان را بالا کشیدند.
🔹همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند، مرد گفت میدانی چه خطری کردهام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبانها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
مرد زندانی فریاد زد نگهبانها، نگهبانها، بیایید این مرد میخواهد من را فراری بدهد!
تا نگهبانها آمدند، مرد فرار کرده بود.
از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟
🔺مرد گفت پنج سال در حبس شما باشم، بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم.
ثبت دیدگاه