وقتی یک نویسنده کتاب «زخم روی زخم» را معرفی و پیشنهاد میکند
محمود جوانبخت، اخیراً کتابی نوشته به نام «زخم روی زخم» که روایتی است از مقاومت ترکمانان شیعه عراق در برابر داعش. خسرو باباخانی نویسنده کشورمان این اثر را هم معرفی کرده و هم توصیه.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، محمود جوانبخت، اخیراً کتابی نوشته به نام «زخم روی زخم» که روایتی است از مقاومت ترکمانان شیعه عراق در برابر داعش. خسرو باباخانی نویسنده کشورمان این اثر را در یادداشتی که اختصاصاً به فارس داده، هم معرفی کرده و هم توصیه. متن یادداشت نویسنده کتاب پرمخاطب «ویولونزن روی پل» را بر اثر جدید جوانبخت بخوانید:
اگر بخواهیم ۵ نفر را نام ببریم که بیش از ۳۰ سال سابقه درخشان خبرنگاری، روزنامه نگاری، مستند سازی، داستان نویسی و مهمتر از همه اینها روایت نویسی داشته باشند؛ از چه کسانی نام میبریم؟
اگر کمی منصف باشیم با هر دیدگاه و مرام و مسلکی بیشک یکی از آنها آقایی است به نام محمود جوانبخت یا به قول مهدی قزلی: «داش محمود»
من آن قدر خوشبخت بودم که بیش از دو دهه افتخار آشنایی و اگر قابل باشم دوستیاش را دارم. مستندهایش را از قاب تلویزیون دیدهام. خیلی خوب است. در ادبیات داستانی هم دست بلندی دارد؛ پاکیزه و قوی. اما در روایت نویسی چیز دیگری است. نمیگویم بینظیر است، اما میگویم: کم نظیر است.
من این اقبال بلند را داشتهام که بسیار روایت از ایشان خواندهام. نه نخواندهام، که نوشیدهام. انگار شهد است. اگرچه اغلب تلخ. تلخ باشد، عیبی ندارد. چونان نوشداروست. چونان نیشتر بر دملهای چرکین و پنهان روح و روان مان است.
حالا اگر خبر برسد که با پایمردی انتشارات جام جم، محمود جوانبخت روایت جدیدی نوشته با عنوان زخمی و خونین: «زخم روی زخم» چه میکنیم؟ بله بیتردید یکپارچه شور و هیجان میشویم برای صید این دُر کمیاب ادبیات روایی این مرز و بوم.
کتاب را طبق روال این چند ماه اخیر، ماه طاووس خانم [همسرم] خواند و من، قدمزنان گوش کردم. خدایا! چقدر زخم، چقدر درد، چقدر رنج؟ ماه طاووس در برخی از صحنهها، از رنج عظیمی که چون سیل جاری بود، گلویش میگرفت. نمیخواست نشان دهد بغض دارد. میخواست وانمود کند گلویش خشک شده و با چند سرفه و چند جرعه آب رفع میشود. اما من نازک دلتر و شکنندهتر از این حرفها هستم. نمیخواستم چیزی را پنهان کنم؛ راحت اشک میریختم. عین باران سرد زمستانی. هق هق میکردم. عین عزیز مردهها!
الله اکبر… ذهنم، خیالم، فکرم مرتب میرفت سمت کوفه، سمت نخلستانهای غریب کوفه در شب. میرفت در جوار امام علی علیه السلام.
چرا امام سر در چاه داشت؟
این نالهها، این گلایهها، این هق هقها از چیست؟ چرا شیعه این چنین مظلوم است؟ آیا در کل تاریخ پیروان آیینی را میتوان سراغ گرفت تا بدین حد غریب و مظلوم و بیکس؟
الله اکبر! وقتی حتی مسلمانان راه افراط در پیش میگیرند، وقتی دست به سلاح میبرند، اولین و آخرین قربانیهایشان شیعیان هستند. شیعیانی از ایران و عراق و یمن گرفته تا افغانستان و سوریه و لبنان و اصلا کل دنیا. چرا؟
جوانبخت، پای این چرایی شگرف و هولناک مینشیند و رازگشایی میکند. توان قلم و تجربه زیستی و ذهن خلاق یک چیز است، شجاعت و جسارت و جان بر کفی، چیز دیگر.
«داش محمود» برای ریشه یابی، برای مستندسازی، برای روایت آنچه هست مقولهای به نام ترس نمیشناسد. پروانهوار دل به آتش میزند. این را خیلیها میتوانند شهادت دهند. شاهدین صادق، نه چون من.
این کتاب را تهیه کنید. دل قوی دارید و بخوانید، چرا؟ چون خواندنش واجب است، همین.
پایان پیام/
ثبت دیدگاه