تکرار اشتباهات کوچک
شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد.
چاهی داشت پر از آب زلال. زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقهای زندگی میکرد.
بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشکنشدنی دارد.
یک روز به صورت اتفاقی، سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد. صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد. از روی کنجکاوی، این بار خودش سنگریزهای رو داخل چاه انداخت. کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگریزهها، چاه به مشکلی بر نمیخورد.
مدتی گذشت و کار هر روزه مرد، بازی با چاه بود تا اینکه سنگریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.
دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد
و نه آبی در کار بود.
مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و
اصرار بر آنها، به شکست بزرگی ختم خواهد شد.
ثبت دیدگاه