معرفی کتاب بابانظر؛ خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژاد
کتاب بابانظر تنها درصدد نقل اندیشههای مجرد و بیان صرف خاطرات نیست بلکه آنها را به حقایق قابل لمس و زندهای تبدیل میکند که از دایره تکرار و کلیشه عدول کرده و مخاطب را به سرزمینهای تازهای از احساس و ادراک میبرد که در نتیجه آن خواننده، «بابانظر» را در درون خودش جستجو میکند و به دنبال نسبت درونی خودش با او میگردد.
شکل روایت کتاب از ابتدا تا انتها به صورت اول شخص مفرد و از زبان شهید محمدحسن نظرنژاد است که به صورت خطی، از زمان تولد آن شهید در سال 1325 در یکی از روستاهای اطراف مشهد شروع و به ابتدای سال 1375 (چند ماه قبل از شهادتش) ختم میشود.
_ در همان ابتدای کتاب، شهید نظرنژاد به پیشینه خانوادگی خود در خطه خراسان میپردازد:
“پدربزرگ مادری و پدریام هر دو روحانی بودند. آنها در ماجرای کشتار مسجد گوهرشاد فعال بودند و پدربزرگ پدریام پس از وقایع مسجد گوهرشاد و به قدرت رسیدن رژیم پهلوی، به سمنان تبعید شد.
پدرم نقل میکرد مدت زیادی در تبعید بوده و بالاخره همان جا مریض شده و جان سپرده است.
پدربزرگ مادریام در منطقهای به نام “سنگ بست ” با رضاخان درگیر شد ولی به خاطر کمبود وسایل نظامی شکست خورد. او میگریزد و پس از مدتی دستگیر میشود و به سمنان تبعید میشود.
پدربزرگم ملاعلی محمد، پس از دو سال از تبعیدگاه فرار میکند و به زادگاهش برمیگردد. مدتی پنهان میشود.
نقل کردهاند، به علت آزار و اذیت و غذای نامناسبی که در آن مدت به آنها داده بودند، مریض میشود و پس از مدتی در زادگاهش جان می دهد.”
فعالیتهای انقلابی وی در سالهای پایانی حکومت رژیم پهلوی از دیگر بخشهای این فصل است که در پایان به روزهای انقلاب و پیروزی آن منتهی میشود و نقش شهید بابانظر در این میان قابل توجه است.
_ فصل دوم کتاب به فعالیتهای انقلابی شهید بابانظر در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی میپردازد که مبارزه با گروهکهای ضد انقلابی در صدر این فعالیتها قرار دارد؛ مأموریتهای انقلابی به سیستان بلوچستان و بندرانزلی در این مقطع زمانی اتفاق میافتد.
او در 15 خرداد 1358 وارد سپاه پاسداران میشود: “از جمله صد و شصت نفر اولی بودم که برای ورود به سپاه امتحان دادند. کسی که با من مصاحبه کرد، شهید دکتر عبدالحمید دیالمه بود. “
_ از فصل سوم به بعد، خاطرات شهید نظرنژاد به حضور وی در جبهههای جنگ عراق علیه ایران میپردازد.
نبرد آزادسازی سوسنگرد از جمله آن عملیاتها بوده که در فصل سوم کتاب به تفصیل به آن پرداخته شده است.
_ فصل چهارم کتاب به حضور شهید نظرنژاد در نبردهای سال 1360 میپردازد که وقایع ارتفاعات الله اکبر از مهمترین آنهاست.
_ از رویدادهای مهم در فصل پنجم کتاب هم میتوان به انجام عملیات فتحالمبین در فروردین 1361 اشاره کرد که شهید نظرنژاد به تفصیل درباره آن توضیح داده است.
_ همچنین در ابتدای فصل ششم به مسئولیت تازه وی اشاره میشود:
“آذرماه 1361 رسماً به عنوان مسئول محور تیپ 21 امام رضا(ع) منصوب شدم. “
_ در فصول بعدی کتاب هم، شهید نظرنژاد به ترتیب به نبردها و وقایع مهم جنگ در سالهای بعد و نقش و حضور خود در آنها میپردازد و درباره هر یک از این وقایع به تفصیل توضیح میدهد.
_ در فصل هفتم، ماجرای حضور شهید نظرنژاد در عملیات والفجر یک در منطقه ارتفاعات زبیدات و مجروحیت وی از زبان او روایت میشود.
_ بعد از بهبودی اولیه، او دوباره به مناطق جنگی بر میگردد که شرح ان در فصل هشتم آمده است:
“به پادگان نیروی هوایی امام رضا(ع) آمدم. دیدم اسم مرا آن جا یادداشت کردهاند و حاج باقر قالیباف منتظر است. با یک استیشن پای هواپیما رفتیم و سوار شدیم. ما به دزفول رفتیم.
در دزفول، حاج باقر قالیباف گفت:
من به منطقه مورد نظر برای عملیات میروم. شما به سایت، نزد بقیه بچهها بروید. ” (ص188)
شرح وقایع عملیات خیبر از بخشهای اصلی این فصل است.
_ حوادث فصل بعدی (نهم) هم با عملیات شناسایی در منطقه شلمچه شروع میشود و در ادامه به حضور شهید نظرنژاد در مناطق جنگی کردستان برای شناسایی موقعیتهای دشمن میانجامد.
_ در فصل بعدی، او دوباره به مناطق جنگی جنوب باز میگردد.
_ شهید نظرنژاد در فصل یازدهم، حوادث ریز و درشت عملیات آبی خاکی والفجر هشت را از زوایای گوناگون، البته از زاویه نگاه خود توضیح داده است.
_ وی همچنین در فصل دوازدهم به عملیات آزادسازی شهر مهران اشاره میکند که خود در آن نقش داشته است.
_ اشاره به دلایلی که منجر به شکست عملیات کربلای چهار شده و فعل و انفعالات فرماندهان و نیروها در پیرامون آن هم از بخشهای مطرح شده در فصل سیزدهم است که ادامه این روند در فصل چهاردهم آمده و درباره اتفاقات عملیات کربلای پنج و وقایع این مقطع از تاریخ هشت سال دفاع مقدس به تفصیل توضیح داده شده است.
_ توضیح درباره نبردهای مربوط به فتح شهرک دوعیجی و حواشی آن هم از عمده خاطرات شهید نظرنژاد در فصل پانزدهم است.
_ راوی در ادامه باز هم به کردستان برمیگردد که شرح آن در فصل شانزدهم کتاب آمده است؛ پاکسازی منطقه از وجود جاسوسان و انجام عملیاتهای نصر هفت در صخرهها و ارتفاعات دوپازا و بوالفتح (اطراف شهرک قلعه دیزه عراق) و نصر هشت در ارتفاعات الاغلو و قمیش (اطراف رودخانه چومان مصطفی) از بخشهای اصلی این فصل است.
_ تخلیه نیروها از فاو و جابهجایی بخشی از نیروهای مستقر در حلبچه و حواشی آنها هم خاطرات شهید نظرنژاد در فصل هفدهم کتاب را تشکیل میدهد.
_ سرانجام فصل هجدهم و پایانی کتاب که وقایع آن مربوط به چند ماه بعد از پایان جنگ است، به مراحل مختلف معالجات شهید نظرنژاد در کشور آلمان اختصاص دارد.
در این فصل، راوی خاطرات خود از بیمارستانهای کشور آلمان را تعریف میکند که برای مداوای جراحات برجای مانده از مجروحیتهای مختلف در طول بیش از 140 ماه حضور در میدانهای نبرد به آن جا اعزام شده است.
خاطرات شهید محمد حسن نظرنژاد از زبان او در کتاب بابانظر در این جا به پایان میرسد، اما دفتر زندگی او چند ماه بعد از روایت این خاطرات در ارتفاعات کردستان به پایان میرسد.
سالها پس از پایان جنگ، روز هفتم مرداد ماه 1375 سردار محمدحسن نظرنژاد در مقام مسئول عملیات لشکر 5 نصر خراسان، راهی کردستان میشود تا از واحدهای لشکر بازدید کند.
عکس ها و اسناد، بخش دیگری از این کتاب است که در آن، 11 عکس و 3 سند مربوط به مقاطع مختلف از زندگی شهید محمدحسن نظرنژاد ارائه شده است.
کتاب بابانظر، حاصل گفتوگوی 36 ساعته سید حسین بیضایی با شهید نظرنژاد در سال 1374 و اوایل 1375 است که به شکل ویدیویی ضبط شده و اکنون از سرنوشت آن فیلمها خبری در دست نیست، اما کلمهها و جملههای آن مصاحبهها پس از ضبط، روی کاغذهای سفید آمده و ماندگار شدهاند.
ثبت دیدگاه