مراسم حج، سیر باطنی و معنوی سالک الی الله(بخش سوم)
30 خرداد 1403 - 9:55
شناسه : 70941
2

مراسم حج، سیر باطنی و معنوی سالک الی الله(بخش سوم) باطن مناسک حج: ▪️حاجی سپس به قربانگاه می‌آید برای قربانی. این قربانی‌ برای رهایی از حیوانیّت و طبیعت و نفس است. بعد از مبارزه‌ای که کرد، باید به قربانگاه بیاید و جنبه‌های طبیعی و نفسانی و حیوانی خودش را سر ببُرد. ▪️مستحبّ است که حاجی […]

پ
پ

مراسم حج، سیر باطنی و معنوی سالک الی الله(بخش سوم)

IMG_20240619_175835_138l4ImvNy

باطن مناسک حج:

▪️حاجی سپس به قربانگاه می‌آید برای قربانی. این قربانی‌ برای رهایی از حیوانیّت و طبیعت و نفس است. بعد از مبارزه‌ای که کرد، باید به قربانگاه بیاید و جنبه‌های طبیعی و نفسانی و حیوانی خودش را سر ببُرد.

▪️مستحبّ است که حاجی اگر ذبح بلد است، خودش گوسفند را سر ببرد؛ و اگر هم ذبح بلد نیست، مستحبّ است دستش را روی دست کسی بگذارد که دارد این ذبح را از طرف او انجام می‌دهد؛ تا از این طریق در این کار، همراهی کند.

▪️این عمل یعنی با دست خودم، نفس خودم را سر می‌برم. و این در خود رازی دارد؛ یعنی در سلوک، به هیچ کس تکیه نکن! خودت باید کار خودت را بکنی؛ هیچ کس نمی‌تواند برای تو کاری کند؛ به هیچ کس چشم ندوز!

▪️این خودت هستی که باید تیغ را برداری و سر نفس خودت را ببری. به این قطب و به آن پیر، به این مرشد و به آن مراد و امثال اینها، امید نبند! آخر کار، باید خودت کار خودت را بکنی. هیچ کس کار ما را نمی‌کند. لذا گفته‌اند حاجی خودش باید گوسفند قربانی را سر ببرد. نفست را سر ببُر، تا دلت زنده شود. اگر می‌خواهی قلبت زنده شود، دلت زنده شود، باید نفست را سر ببری.

▪️گفتیم که سرزمین مِنا، سرزمین عشق و آرزوست؛ و عاشق، طالبِ قرب و نزدیکی است؛ و تنها راه تقرّب، قربان شدن است. اگر کسی می‌خواهد به قرب راه پیدا کند، باید قربانی شود. برای رسیدن به قرب، راه دیگری نیست. در واقع راه وصول، قطع تعلّق از غیر است. از هرچه غیر اوست، باید برید.
ز هرچه غیر یار استغفر الله

▪️از هرچه غیر اوست، باید بُرید. وقتی تعلّق از غیر را بریدی و هرچه غیر دوست بود را فدای دوست کردی، آن موقع، آمادۀ وصالی؛ هرچه غیر اوست را.

▪️لذا قرآن، هم به جهاد با اموال دعوت کرد و هم به جهاد با اَنفُس. گفت اوّل بیا با اموالت جهاد کن.

▪️اموال فقط پول نیست؛ پول هم هست. یعنی هم پولت را بده؛ هم آبرویت را. آبرویت هم مال توست. هم پُست و مقامت را بده، آن هم مال توست؛ هم راحتی و رفاهت را بده، آن هم مال توست؛ هم سلامتیت را بده، آن هم مال توست؛ هم جانت را بده، آن هم مال توست. اینها همه، تازه جهاد با اموال است. حتّی آنجا که جان هم داری می‌دهی، جهاد با اموال است؛ اینها همه مال توست. اوّل باید جهادِ با اموال کرد. اگر می‌خواهد به وصول، راه پیدا کند و واصل شود، باید اوّل جهادِ با اموال کند؛ باید بتواند اینها را فدا کند؛ باید بتواند بگذرد؛ باید بتواند عبور کند.

▪️اگر هنوز گیر است، بداند که راهی به مقصد و مقصود ندارد. اگر هنوز گیر مال و مقامش است، گرفتار شهرت و آبرویش است، مثلاً نگران است که نکند آبرویم برود، هنوز خیلی راه دارد تا به مقصد برسد. تازه وقتی برای دادن اینها آماده شد، و وقتی لازم شد اینها را داد، جهاد با اموال را انجام داده است.

▪️مرحلۀ بزرگتر، جهادِ با نفس است. همان طور که گفتم، وقتی که گوسفند را در سرزمین منا سر می‌بُرد، در واقع دارد نفس خودش را سر می‌بُرد؛ منیّت خودش را، انّیّت و انانیّت خودش را دارد سر می‌برد؛ چون گاهی اوقات انسان‌ها به خاطر منیّتشان، به خاطر انانیّتشان حاضرند جانشان را هم بدهند.

▪️منیّت و انانیّت از جان بزرگ‌تر است. این است که باید جهادِ با نفس هم بکنند. اوّل، جهاد با اموال، بعد هم جهاد با نفس. و تا وقتی که این تعلّقات و دلبستگی‌ها هست، راهی به مقصد نیست؛ بیهوده خودمان را معطّل کرده‌ایم.

▪️تعلّق حجاب است و بی حاصلی
▪️چو پیوندها بگسلی واصلی

▪️هر وقت توانستی تعلّق‌ها را بگسلی، آن موقع واصل خواهی بود.

▪️غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
▪️ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

▪️در واقع در قربانگاه، حاجی آزاد می‌شود؛ نفس خودش را سر می‌بُرد.

IMG_20240618_171658_202

▪️همان‌طور که گفتم، ماجرای حج، تکرار تاریخ حضرت ابراهیم علیه‌السّلام است؛ و این قربانی هم، در واقع تجدید خاطرۀ ماجرای ذبح اسماعیل علیه‌السّلام است. قرآن، این واقعه را زیبا بیان کرده است. این ماجرا در سورۀ صافّات، از آیۀ صد و یکم شروع می‌شود:

فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ.

ما حضرت ابراهیم علیه‌السّلام را به یک پسر سرشار از حلم و بردباری بشارت دادیم، که او حضرت اسماعیل علیه‌السّلام است.

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى‌.

هنگامی که این فرزند، این پسر بزرگ شد و دیگر به گونه‌ای بود که می‌توانست همپای پدر، تلاش و سعی کند، حضرت ابراهیم به پسرش اسماعیل فرمود: ای پسرکم! من در عالم رؤيا می‌بینم که دارم تو را ذبح می‌کنم؛ تو را سر می‌برم. نظر تو چیست؟ اینکه قرآن به أَرَى تَعبیر کرده، نشان می‌دهد که این رویا، مکرّر اتّفاق افتاده بوده است. نگفت رَاَيْتُ: دیدم؛ فرمود: أَرَى: می‌بینم.

قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ.

▪️حضرت اسماعیل به پدر عرض کرد: ای پدر! آنچه مأموریت یافته‌ای، عملی کن؛ ان‌شاءالله مرا از صابران خواهی یافت. این روح تسلیم ابراهیم و اسماعیل علیهما‌السّلام، عجیب است؛ که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم.

▪️حضرت ابراهیم، دست حضرت اسماعیل را گرفت و به سرزمین منا آورد. بنا به آنچه در تواریخ نقل شده، حضرت اسماعیل خواهش‌هایی هم از پدر کرد. یکی از خواهش‌هایش این بود که چون ممکن است موقعی که مرا سر می‌بُری، من به طور طبیعی دست و پا بزنم و این دست و پا زدن من، عاطفۀ پدری تو را جریحه دار کند و اَجرِ ما کم شود، دست و پای مرا محکم ببند تا نتوانم دست و پا بزنم.

▪️شما می‌دانید؛ حتّی در ذبح گوسفند هم می‌گویند سر گوسفند را که بریدید، دست و پایش را رها کنید و بگذارید دست و پا بزند. اسماعیل گفت: دست و پای من را ببند تا من دست و پا نزنم؛ نکند با این دست و پا زدن، عاطفۀ پدریت تحریک شود.

▪️خواهش دوّم او هم این بود که ای پدر! موقعی که می‌خواهی سر مرا ببری، اگر چشم‌هایت به چشم‌های من بیفتد، ممکن است باز عاطفه‌ات تحریک شود و اَجر ما کم شود. موقع سر بریدن، پیشانی من را روی خاک بگذار؛ صورتم روی خاک باشد و در حالی که صورتم را نمی‌بینی، کارد را روی گلوی من بگذار و سر من را ببر.

▪️سوّمین خواسته‌اش هم آن‌گونه که در قصص انبیاء نقل شده است، این بود که اگر مادر من، هاجر از شنیدن خبر ذبح من بی‌قراری و بی‌تابی کرد، او را تحمّل کن؛ با او مدارا کن و از او گله نکن.

▪️قرآن می‌فرماید: فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ: هنگامی که این پدر و پسر، هر دو تسلیم حضرت حقّ شدند و ارادۀ حضرت حقّ را پذیرفتند و پدر، پسر را به گونه‌ای به زمین خواباند که جبین و پیشانی او بر خاک بود؛ یعنی برای بریدن سر فرزند آماده شد،

وَ نَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا.

▪️به ابراهیم ندا دادیم که ای ابراهیم! تو رؤیایی که دیده بودی را به درستی عملی کردی. قصد ما در واقع کشته شدن اسماعیل نبود؛ قصد ما، قطع تعلّق و دلبستگی تو از اسماعیل بود. تو این دلبستگی را باید قطع می‌کردی؛ و کردی.

▪️حاشیۀ این ماجرا در داستان‌ها هست؛ که کارد را کِشید و نبرید. چندین بار کاردش را تیز کرد و نبرید. با ناراحتی کارد را به سنگی زد؛ سنگ از وسط شکافت و حضرت ابراهیم متعجّب شد. می‌گویند کارد به زبان آمد و گفت: خلیل من را امر به بریدن می‌کند و ربّ جلیل مرا امر به نبریدن می‌کند. علی ایُ حال، قرآن می‌فرماید: ندا دادیم ای ابراهیم! تو رؤیای خودت را به صداقت، به درستی و به حقیقت عملی کردی.

إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

▪️ما محسنان را این‌گونه پاداش می‌دهیم؛ یعنی اگر کسی می‌خواهد به مرتبۀ احسان برسد، باید قطع تعلّق کند.

▪️مرتبۀ احسان را می‌دانید چه مرتبه‌ای است. ظاهراً از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است که مقام احسان این است که حالتی داشته باشی که گویا خدا را می‌بینی؛ و اگر هنوز به آنجا نرسیده‌ای که خدا را ببینی، لااقل حالی داشته باشی که احساس کنی خدا دارد تو را می‌بیند؛ یعنی خودت را در محضر و منظر الهی ببینی.

▪️مقام احسان، چنین مقامی است؛ مقامی است که انسان به شهود الهی نائل می‌شود. فرمود: ما این گونه به محسنان
پاداش می‌دهیم. پس راه رسیدن به مرتبۀ احسان، قطع تعلّق است؛ این است که انسان اسماعیل خودش را به قربانگاه ببرد. حال، اسماعیلِ هر کس، چیزی است؛ یعنی آن چیزی که بیشترین تعلّق و دلبستگی به آن وجود دارد.

◾️استاد مهدی طیّب ،۸۴/۱۰/۲۲◾️

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.