فرماندهی بیاِدعا

شهید مهدی زینالدین
همرزم شهید میگوید: شهید مهدی زینالدین فرماندهی ما بود، نصف شب از شناسایی برگشته بود، وقتی دید بچهها تو چادر خوابند، خودش بیرون چادر خوابید، بسیجی اومده بود نگهبان بعدی رو صدا بزنه، شروع کرد با قنداق اسلحه به پهلوی مهدی زدن و میگفت پاشو نوبت پستته، مهدی اسلحه رو ازش میگیره میره سر پست و تا صبح نگهبانی میده، صبح که بلند میشوند میبینند فرمانده زینالدین بوده از خجالت همه آب شدند.
همرزم شهید میگوید: رفتم دستشویی دیدم آفتابهها خالیه تا رودخونهی هور فاصلهی زیادی بود، نزدیکتر هم آب پیدا نمیشد، یه بسیجی رو دیدم بهش گفتم: دستت درد نکنه، میری این آفتابه رو آب کنی، بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت وقتی برگشت، دیدم آب کثیف آورده، گفتم: برادر جون! اگه صد متر بالاتر آب میکردی، تمیزتر بود، دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد، بعدها اون بسیجی رو دیدم وقتی شناختمش شرمنده شدم آخه اون بسیجی مهدی زینالدین بود فرماندهی لشکرمون، لباسهای ساده بسیجی، و تواضع بسیار از ویژگیهای بارز اخلاقی او بود، مهدی و مجید در یک زمان شهید شدند، مهدی میگوید خواب دیدم که شهید شدیم. زنگ به پدر و مادر میزنند و با آنها خداحافظی میکنند. طبق خواب مهدی، در بین راه به کمین ضد انقلاب میخورند و آنها با آرپی جی به ماشین میزنند. مجید پشت فرمان شهید و مهدی هم تیر میخورد و به شهادت میرسد.









ثبت دیدگاه