غم رفتن مردان خدا
31 خرداد 1403 - 3:01
شناسه : 70951
8

غم رفتن مردان خدا شیفتهٔ غمی هستم که به جای یک‌جانشینی و سکوت، به تلاش و تکاپو فرا می‌خواندم. مثل غم از دست دادن یک حامی، یک معتمد، یک دلسوز؛  مثل غم رفتن تو آقاسید. تا بودی هر وقت کسی غُر می‌زد و از سرتاپای نظام ایراد می‌گرفت، با خودم می‌گفتم چه باک؟ بالاخره تلاش‌های […]

پ
پ

غم رفتن مردان خدا

IMG_20240619_212410_65148HPQk4

شیفتهٔ غمی هستم که به جای یک‌جانشینی و سکوت، به تلاش و تکاپو فرا می‌خواندم.

مثل غم از دست دادن یک حامی، یک معتمد، یک دلسوز؛

 مثل غم رفتن تو آقاسید.

تا بودی هر وقت کسی غُر می‌زد و از سرتاپای نظام ایراد می‌گرفت، با خودم می‌گفتم چه باک؟ بالاخره تلاش‌های سید جواب خواهد داد.

بالاخره تفاوتش با دیگران در اخلاص و خدمت‌رسانی معلوم خواهد شد.

 راهی که او شروع‌کرده سرانجام خوبی دارد، خدا این نیت پاک را بی‌پناه نخواهد گذاشت.

هرچند خیلی نگرانت بودم؛ اما از سویی می‌دانستم آنقدر مرد هستی که پشتم گرم باشد به صفای باطن و ایمانی که از تو سراغ دارم.

لعنت به این بی‌خیالی و خیال‌راحتی من.

حالا اما احساس خلا می‌کنم. انگار خودم را مقصر می‌دانم برای غریبی تو و شرمنده‌ام از این همه سال کم‌کاری و سکوت، هرچند از سر اجبار بود. دلم گرفته، سیّد دلم از خودم گرفته. کسی درونم می‌گوید:

 «حتما تو هم می‌توانستی بهتر کار کنی اگر ایمان و عزمی مثل آقاسید داشتی، حتماً قوت او نصیب تو هم می‌شد اگر توکلی مثل او داشتی»

نداشتم. قدرت تو را در تحمل تازیانه‌های روزگار نداشتم. خب همهٔ آدم‌ها که مثل هم نیستند.

حالا این چه حس عجیبی است؟ چه غمی است که بیدارم کرده و نهیبم می‌زند؟

 تازه ۴ سال بعد از رفتن حاج قاسم و مردانی مثل او، مردانی که هر یکی‌شان هزارتاست، من امروز، با رفتن تو انگار تازه به خودم آمده‌ام.

من همیشه آدم‌های سخت‌کوش را ستوده‌ام.

 کسانی که برای رسیدن به هدفی یا خواسته‌ای، آسایش را بدرود گفته‌ و تن به سختی‌ها سپرده‌اند. خواه آن هدف، کسب رتبه‌ای در ورزش حرفه‌ای باشد یا کسب درآمد یا هر چیز دیگر. اما این آدم‌ها هزارتا نمی‌شوند. یک آدمند که خیلی دست بالا بگیریم، قدر دو آدم از خودشان کار می‌کشند.

هزارتا شدن نصیب کسانی است که نیرویی فراتر از نیروی بشری دستگیر آن‌هاست. چقدر ناگهان رفتی و رفتن ناگهان تو، برای این آفریده شد که تلنگری بر ما خیال‌آسودگان و به خواب‌رفتگان باشد.

 باید کاری کرد تا دوباره به خواب نرفته‌ام. کاری که اگر نه کارستان، لااقل در حد توان خودم مفید باشد و مانع سرافکندگی؛

باید از دام آن حسرت‌های همیشگی فرار کرد، فرار.

فاطمه ایمانی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.