غرق کودک درونم شدم
باهم بازی: قایمموشک
بعد از چند ساعت که به خانه رسیدگی کردم، تا خواستم بنشینم و کمی استراحت کنم، دخترم بهانه بازی گرفت.
از خستگی میخواستم غرغرهایم را شروع کنم، پیش خودم گفتم: اصلا دخترکوچکم، متوجهی این چیزها نمیشود و قابل درک برایش نیست که مادرش خسته است…
پس به خواستهاش تن میدهم و با او بازی قایمموشک میکنم.
برای شروع، من چشم میگذاشتم بعد دخترم…
پسرانم با دیدن بازی من و خواهرشان، موبایل و تلویزیون را رها کرده و به بازی با ما پرداختند.
اصلا تصورش را نمیکردم که یک بازی، خستگیهایم را به فراموشی ببرد.
اینقدر غرق کودک درونم شدم، که خودم بیشتر ذوق برای قایم شدن داشتم…
✍🏻طاهره عابدی
ثبت دیدگاه