طَبَقى از خرما
بسيارى از بزرگان در كتابهاى مختلف حكايت كردهاند:
شخصى به نام محمّد قرظى گويد:
در سفر حجّ وارد مسجد جُحفه شدم؛ و چون بسيار خسته بودم، خوابيدم، در عالم خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم، پس نزد آن حضرت رفتم.
همين كه نزديك حضرت رسيدم، به من خطاب كرد و فرمود: با كارى كه نسبت به فرزندانم انجام دادى، خوشحال شدم.
در همين اثناء، طَبق خرمائى كه جلوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود، مرا جلب توجّه كرد، لذا از آن حضرت تقاضا كردم تا مقدارى از آنها را به من عنايت نمايد؟
حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز با دست مبارك خويش، مقدارى خرما از درون آن طَبق، برداشت و به من داد.
چون آن خرماها را شمردم، هيجده عدد بود، با خود گفتم: بيش از هيجده سال از عمر من باقى نمانده است.
از خواب بيدار شدم و پس از گذشت مدّتى از اين جريان، ديدم در محلّى، جمعيّت بسيارى در حال رفت و آمد هستند، سؤال كردم اينجا چه خبر است؟
گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام تشريففرما شده است و مردم جهت زيارت و ديدار با آن حضرت اجتماع كرده و رفت و آمد مىكنند.
پس جلو رفتم، حضرت را مشاهده كردم كه در همان جايگاه پيغمبر اسلام صلوات اللّه عليه، كه در خواب ديده بودم، نشسته است؛ و نيز جلوى حضرت رضا عليهالسلام طبقى از همان خرما وجود داشت.
كنار حضرت رفتم و تقاضا كردم تا مقدارى از آن خرماها را به من عطا نمايد؟
و امام عليهالسلام، مقدارى از آنها را با دست مبارك خود برداشت و به من داد؛ و چون آنها را شمردم هيجده عدد بود، خواهش كردم كه چند عددى ديگر بر آنها بيفزايد؟
امام عليهالسلام در جواب فرمود: چنانچه جدّم، رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيش از آن مقدار داده بود، من نيز بر آن مىافزودم. (1)
1- مستدركالوسائل : ج 12، ص 374
ثبت دیدگاه