شهید یوسف‌اللهی از هم‌رزمان شهید سلیمانی
14 دی 1402 - 16:14
شناسه : 67345
6

شهید یوسف‌اللهی از هم‌رزمان شهید سلیمانی 💢 شهیدمحمدحسین یوسف‌اللهی کیست که سردار سلیمانی وصیت کرد کنار ا‌و دفن شود؟ از هم‌رزمان شهید سلیمانی در دفاع مقدس که سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید. دو خاطره از عارف بزرگوار شهید محمّدحسین یوسف‌الهی: 🔹شهید یوسف‌الهی به من گفت: در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را […]

پ
پ

شهید یوسف‌اللهی از هم‌رزمان شهید سلیمانی

IMG_20240104_153504_478

💢 شهیدمحمدحسین یوسف‌اللهی کیست که سردار سلیمانی وصیت کرد کنار ا‌و دفن شود؟

از هم‌رزمان شهید سلیمانی در دفاع مقدس که سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.

دو خاطره از عارف بزرگوار شهید محمّدحسین یوسف‌الهی:

🔹شهید یوسف‌الهی به من گفت:

در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می‌شود بنویس.

بعد خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه‌شب خوابم برد. (فقط ۲۵ دقیقه)

من برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم.

وقتی شهید یوسف‌الهی آمد، بی‌مقدّمه به من خیره شد و گفت: شهادتت به تاخیر افتاد.

با تعجّب او را نگاه می‌کردم که گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟

اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود، در آن شب و در آنجا هیچ‌کس جز خدا همراه من نبود….

🔸با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی‌دانستم در کدام اتاق هست.

درحال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا، وارد اتاق شدم، دیدم به خاطر مجروح شدن هردو چشمش بسته است.

بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور با چشمان بسته مرا دیدی؟!
امّا هرچه اصرار کردم، بحث را عوض کرد…

‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✧❁••❁✧═┅┄

IMG_20240104_153023_857kD2cJeU

شهید محمدحسین یوسف‌الهی سال ۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می‌کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می‌شدند.
علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمدحسین با نهج‌البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب، محمدحسین، دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکت‌های دانش‌آموزان در شهر کرمان بود. آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر ۴۱ ثارالله، واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ، پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمب‌های شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی‌نژاد تهران به شهادت رسید.

‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✧❁••❁✧═┅┄

 

شهید محمدحسین یوسف‌الهی در نگاه شهید سلیمانی:

شهید حاج قاسم سلیمانی به شدت دلبسته و وابسته شهید حسین یوسف‌الهی بود.

این دلبستگی‌ها محدود به ایام حیات دنیوی شهید حسین یوسف‌الهی نشد و تا زمان شهادت سردار دلها که در کنار او آرام یافت، ادامه پیدا کرد.

شهید حاج قاسم سلیمانی در خاطرات و سخنرانی‌هایش وقتی ذکری از شهید حسین یوسف‌الهی به میان می‌آمد.

می‌گفت: حسین از اولیای الهی بود؛ برجسته بود.

حسین در ظاهر و باطن، یک عبد به معنی حقیقی کلمه بود؛ بنده حقیقی خدا بود.

‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✧❁••❁✧═┅┄

20240104_154309

اُورکت

بعد از نماز می‌خواستم حسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم او در حالی که اورکتش را روی شانه‌هایش انداخته بود وارد شد، معلوم بود که از نماز می‌آید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده در حالی که به او لبخند زدم نگاه معنی‌داری به او انداختم. سریع از نگاهم، همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بنده‌ی او به سر و وضعم برسم، با روحیات حسین آشنا بودم می‌دانستم انسانی بی‌ریا و خالصی است.

‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✧❁••❁✧═┅┄

عملیات بدر

یک هفته بیشتر به عملیات بدر نمانده بود. این بار هم کار شناسایی با مشکل مواجه شده بود. دو کمین عراقی با فاصله خیلی کمی از هم، راه بچه‌ها را سد کرده بودند. کمین‌ها روی دو پد داخل آب بودند. محمدحسین حدود دو ماه تلاش کرد تا بلکه بتواند راهی برای نفوذ پیدا کند، اما نشد، چون فاصله بین این دو کمین تنها یک برکه بود که آبی صاف داشت یعنی هیچ نیزاری نبود که بچه‌ها بتوانند به آن اتکا کنند و پشتش پنهان شوند.

زمان می‌گذشت و عملیات نزدیک می‌شد. من باز هم نگرانی خودم را با محمدحسین در میان گذاشتم. همان شب با دو نفر دیگر از بچه‌ها دوباره برای شناسایی راه افتاد، اما این بار با یک بلم کوچک دو نفره وقتی برگشت خیلی خوشحال بود. فهمیدم که موفق شده است. گفتم: «چه کار کردی حسین آقا؟» گفت: «رفتم جلو تا به کمین‌ها نزدیک شدم. دیدم هرکاری کنم عراقی‌ها من را می‌بینند، راهی هم نداشتم. جز اینکه از وسط آن‌ها عبور کنم. خودم را به یکی از پد‌هایی که کمین‌های عراقی روی آن سوار شده بود رساندم. از سمت راستش آهسته خودم را جلو کشیدم، عراقی‌ها کر و کور متوجه من نشدند توانستم خیلی راحت بروم و برگردم».

‌‌‌‌‌‌‌┄┅═✧❁••❁✧═┅┄

IMG_20240104_153518_161

سردار شهید سلیمانی در خاطراتش با این شهید بزرگوار می‌گوید: یک روز با حسین به سمت آبادان می‌رفتیم. عملیات بزرگی در پیش داشتیم. چندتا از کارهای قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود و از طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود.
من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم اما هیچ کدام آنطور که باید موفقیت‌آمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمی‌دهد. گفت: برای چی؟ گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید می‌دانم موفق بشویم. گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: حسین دیوانه شده‌ای. در عملیات‌هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم، آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق می‌کنه و از همه سخت‌تر است. موفق می‌شویم!
حسین خنده‌ای کرد و با همان تکه‌کلام همیشگی‌اش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو می‌گویم که ما در این عملیات پیروزیم.

می‌دانستم که او بی‌حساب حرفی را نمی‌زند. حتما از طریقی چیزی که می‌گوید ایمان و اطمینان دارد.
گفتم: یعنی چه از کجا می‌گویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب(سلام‌الله علیها) به من گفته شما پیروز می‌شوید.

هر روز با یاد شهداء
شادی روح شهدا صلوات

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.