شهید کمال کورسل
25 مرداد 1403 - 19:31
شناسه : 72021
9

شهید کمال کورسل حدود ساعت ۱۱ قبل‌ازظهر بود. هوای گرم تابستان، نیروها را تشنه کرده بود و مجروح‌ها ناله می‌کردند. در همین اوضاع بودیم که کمال خودش را به من رساند. نگاهم که به او افتاد، دیدم زبانش مثل استخوان سفید شده، لب‌هایش خشک و چشمانش خیلی ضعیف‌شده بود. گفت: ” آقای نداوی آب نداری […]

پ
پ

شهید کمال کورسل

IMG_20240815_182354_837pcJCF4Z

حدود ساعت ۱۱ قبل‌ازظهر بود. هوای گرم تابستان، نیروها را تشنه کرده بود و مجروح‌ها ناله می‌کردند. در همین اوضاع بودیم که کمال خودش را به من رساند. نگاهم که به او افتاد، دیدم زبانش مثل استخوان سفید شده، لب‌هایش خشک و چشمانش خیلی ضعیف‌شده بود.

گفت: ” آقای نداوی آب نداری ؟”

گفتم: ” نه” شما باید صبر کنید.”

گفت: تحمل می‌کنم.”

بعضی بچه‌ها ناراحت شده بودند که چرا سه روز بدون آب و غذا این‌جا هستیم. پشت بی‌سیم با داد و فریاد و به فرماندهان شکایت می‌کردند. کمال، لهجه عراقی را متوجه نمی‌شد، گفت: آقای نواوی اینها چه‌شان شده‌است؟!!

گفتم: ” از تشنگی و گرسنگی اذیت شده‌اند و دارند به فرماندهان شکایت می‌کنند.”

وقتی متوجه رفتار آنان شد؛ با صدایی بلند همه را خطاب قرار داد و گفت: “خجالت نمی‌کشید؟ از خدا خجالت نمی‌کشید؟ ما امروز با این تشنگی و گرسنگی با امام حسین (ع) همدردی می‌کنیم. شما امام حسین (ع) را نمی‌شناسید؟ امروز حسینی هستیم، امروز امام حسین را شناختم. باید حسین‌گونه باشیم. امروز حسین با این حالت شهید شدند و زخمی شدند و بچه‌ها شهید شدند، چرا این‌طوری می‌کنید؟”

سخنان تأثیرگذارش، همه را ساکت کرد و هیچ‌کس حرفی نمی‌زد. حرف‌هایش که تمام شد با ناراحتی بلند شد و چند قدمی از ما فاصله گرفت. هنوز چند متری دور نشده بود که چند تیر به او اصابت کرد و همان‌جا روی زمین افتاد و شهید شد.

راوی: آقای نداوی مسئول گردان

شهید کمال کورسل

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.