شهید عباسعلی فتاحی و فداکاری بی‌نظیر در جبهه‌های جنگ
06 مهر 1404 - 22:28
شناسه : 80433
1

شهید عباسعلی فتاحی و فداکاری بی‌نظیر در جبهه‌های جنگ شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی، بچه دولت‌آباد اصفهان بود، حدود ۱۷سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! […]

پ
پ

شهید عباسعلی فتاحی و فداکاری بی‌نظیر در جبهه‌های جنگ

IMG_20250926_150839_730

شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند

عباسعلی فتاحی، بچه دولت‌آباد اصفهان بود، حدود ۱۷سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟

عباسعلی گفت: امام گفته.

مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.

خیلی‌ها می‌شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی‌خطر تا اتفاقی براش نیفته.

اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمیدونه تخریب کجاست.

گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب، حساس‌ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدت‌ها توی اونجا موند.

یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقی‌ها بود…

پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..

حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ”به هیچوجه با عراقی‌ها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی‌ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…

تخریبچی‌ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی‌ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکیشونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند،

گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی‌ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.

گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه‌ها لو بده!

پسرعموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…

عملیات فتح‌المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسرعموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…

اسرای عراقی می‌گفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…

جنازه‌اش رو آوردند اصفهان، تحویل مادرش بدهند.

گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!

گفتن مادر بیخیال. نمیشه…

مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.

گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه‌اش رو میتونین ببینین.

یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟

گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند.

مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه‌هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد (یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ‌های عباس رو بوسید.

و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه، دیگه حرف نزد…

فقط بدونیم کیا رفتن و جان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم و امنیت داشته باشیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

امینه یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.