سالروز شهادت سردار شهید محمود کاوه
اسم محمود کاوه با کردستان گره خورده است؛ با اینکه شهید کاوه اهل مشهد بوده اما هرجا صحبت از این فرمانده میشود، همه رشادتهای او را در کردستان به خاطر میآورند.
سال ۱۳۴۰ ه.ش در مشهد مقدس، در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهلبیت عصمت و طهارت(علیهمالسّلام) متولد شد. پدرش که از کسبه متعهد به شمار میآمد، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیتالله خامنهای، شهید هاشمینژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت. وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه فرزندش را با مکتب اهلبیت (علیهمالسّلام) و تعالیم انسانساز اسلام آشنا میکرد. شروع جریانات انقلاب، او که جوانی بانشاط، فعال و مذهبی بود با شرکت در محافل درسی مسجد جوادالائمه (علیهالسّلام) و امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز بود، از هدایتها و تعالیم حضرت آیتالله خامنهای (دام ظله العالی) بهرههای فراوانی برد و رهتوشههای همین تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دانشآموزان منتقل مینمود. دهم شهریور ماه ۱۳۶۵، روزی که روح این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیهالله الاعظم (علیهالسلام) در عملیات کربلای ۲ بر بلندای قله ۲۵۱۹ حاج عمران به پرواز درآمد و به فیض شهادت نائل شد.
در بخشی از وصیت این شهید گرانقدر آمده است: “دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی، نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود، بدانید که به مسلمانهای جهان خدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود، آنها پیروز شدهاند.”
دختر شهید:
با توجه به اینکه نقش و حضور پدر در منطقه جنگی خیلی موثر بود، واقعا خیلی کم پیش ما حضور داشت طوری که مادرم میگوید سه ماه بعد از تولد من تازه به خانه برگشته بود تا برای اولین بار من را ببیند. حتی مادرم چند روز قبل از آمدن پدر گله کرده بود که محمود بچه، سه ماهه شد قرار بود روز اول بیایی و ببینیاش. پدر هم گفته بود که اینجا بچههای مردم دارند پرپر میشوند من نمیتوانم آنها را رها کنم. بعد وقتی هم که پدر به خانه آمده و من را دیده بود نگفته بود که این دختر ماست، رو به مادرم گفته بود این دخترت است. حتی وقتی برای من شناسنامه گرفته بود، به مادرم گفته بود این شناسنامه دخترت است، برو عروسش کن. یعنی از همان موقع میخواسته این ذهنیت و باور را به مادر بدهد که به تنهایی باید من را بزرگ کند.
دو رکعت نماز برای شهادت
در عملیات کربلای دو، محمود کاوه، فرمانده لشکر ۵۲ ویژه شهدا، کار عجیبی کرد. نیروهای خطشکن را که جلو فرستاد، آمد و نمازی دو رکعتی را اقامه کرد.
علت نماز را ایشان پرسیدم و گفت:
«این نماز را فقط به دو دلیل خواندم، اول برای پیروزی بچههای خط شکن و بعد …»
میخواست ادامه ندهد که یکی از بچهها پرسید:
«بعد چه؟»
گفت:
«دلم میخواهد اگر خدا لایقم بداند، این نماز، آخرین نمازم باشد.»
و خدا لایقش دانست و محمود کاوه در همان عملیات شهید شد.
کلام رهبری:
رهبر معظم انقلاب درباره سردار شهید محمود کاوه میفرماید:
محمود موقع انقلاب شاگرد ما بود ولی حالا استاد ما شد، او به فیض شهادت رسید ولی ما هنوز ماندیم.
فرمانده جوانی که پای درس رهبر انقلاب بزرگ شده بود
رهبر انقلاب: من شهید محمود کاوه را از بچگىاش مىشناختم. پدر اين شهيد جزو اصحاب و ملازمين هميشگى مسجد امام حسن بود – كه بنده آنجا نماز مىخواندم و سخنرانى مىكردم – دست اين بچه را هم مىگرفت با خودش مىآورد، و من مىدانستم همين يك پسر را دارد، گاهى حرفهاى تندى هم مىزد كه در دوران اختناق آنجور حرفى كسى نمىزد.
اين بچه آنجور توى اين محيط خانوادگى پرشور و پرهيجان تربيت شد و خوراك فكرى او از دوران نوجوانيش عبارت بود از مطالب مسجد امام حسن، كه از نوارها و آثار آن مسجد [مىشد فهميد] كه چه نوع مطالبى بود. در يك چنين محيط فكرى اين جوان تربيت شد، و جزو عناصر كمنظيرى بود كه من او را در صدد خودسازى يافتم؛ هم خودسازى معنوى و اخلاقى و تقوايى، هم خودسازى رزمى.
در يكى از عمليات اخير، دستش مجروح شده بود تهران آمد سراغ من؛ من ديدم دستش متورم است.
بنده نسبت به اين كسانى كه دستهايشان آسيب ديده يك حساسيتى دارم، فورى مىپرسم دستت درد مىكند. پرسيدم دستت درد مىكند گفت كه نه. بعد من اطلاع پيدا كردم، برادرهاى مشهدىاى كه آنجا هستند، گفتند دستش شديد درد مىكند، اين همه درد را كتمان مىكرد و نمىگفت – كه اين مستحب است، كه انسان حتىالمقدور درد را كتمان كند و به ديگران نگويد – يك چنين حالت خودسازى ايشان داشت.
یک فرماندهى بسيار خوب بود، از لحاظ ادارهى واحد خودش در تيپ ویژه شهدا. این تیپ یک واحد خوب بود جزو واحدهاى كارآمد ما محسوب مىشد.
خود او هم در عمليات گوناگونى شركت داشت، و كارآزمودهى ميدان جنگ شده بود؛ از لحاظ نظم ادارهى واحد، مديريت قوى، دوستى و رفاقت با عناصر لشگر و از لحاظ معنوى، اخلاق، ادب، تربيت توجه و ذكر یک انسان جوان اما برجسته بود.
اين هم يكى از خصوصيات دوران ماست، كه برجستگان هميشه از پيرها نيستند، آدم جوانها و بچهها را مىبيند كه جزو چهرههاى برجسته مىشوند. رهبان الليل و اسدالنهار غالبا توى همين بچههايند، توى همين جوانهايند. ۶۶/۵/۲۷
خاطراتی از شهید محمود کاوه
۱_ شهردار که بود، به کارگزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگرهای دفتر. بیسرو صدا، طوریکه خودشان نفهمند.
۲_ حمید، سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند. مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتیم خانهشان؛ بیرون شهر. بهم گفت «همینجا بشین من میآم.» دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون، ببینم کجاست. داشت لباس میشست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنیش را. گفت: «من اینجا دیر به دیر میآم. میخوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم.»
۳_ شهردار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق میگرفت. یک روز بهم گفت: «بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیهی پول را داد لوازمالتحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و میدانست محتاجند. گفت: «اینم کفارهی گناهای این ماهمون.»
۴_ باران خیلی تند میآمد. به من گفت: «من میرم بیرون» گفتم: «توی این هوا کجا میخوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت: «میخوای بدونی؟ پاشو تو هم بیا.» با لندکروز شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکیهای فرودگاه یک حلبیآباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پسکوچههایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف میرفت توی یکی از خانهها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما را که دید، شروع کرد به بد و بیراه گفتن به شهردار. میگفت «آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمیآد یه سری بهمون بزنه، ببینه چی میکشیم.» آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده، درستش میکنیم» پیرمرد گفت: «برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از همسایهها بیل گرفتیم. تا نزدیکیهای اذان صبح توی کوچه، راه آب میکندیم.
سرتیپ شهید حسن آبشناسان – فرمانده لشکر ۲۳ نوهد – میگوید:
اگر در دنیا یک چریک پاکباخته و دل باخته به اسلام و حضرت امام(ره) وجود داشته باشد، محمود کاوه است و هر رزمندهای که بخواهد خوب پخته و آبدیده شود باید با تیپ ویژه شهدا پیش برود.
او دارای فضایل روحی و اخلاقی ویژهای بود و انجام کار خالصانه و بیریا را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. عموماً کم سخن میگفت و بیشتر عمل میکرد و همواره سعی میکرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود و ارتشیان نیز او را از خود میدانستند.
ثبت دیدگاه