دل‌نوشته | کاش هنوز بودی…
08 تیر 1403 - 22:38
شناسه : 71125
5

کاش هنوز بودی… اشک‌های خیس ناباورانه به عکست که در همه جا هست خیره می‌شوم…لبخند ملیحت لبخند روی لبم را می‌خشکاند. چقدر همه چیز زود دیر شد هنوز گرمای حضورت را در شهرمان حس می‌کنم. تو رفتی و من را در بهتی غریب تنها گذاشتی… هنوز هم به یادت چشمانم تر می‌شود … کاش حداقل […]

پ
پ

کاش هنوز بودی…

IMG_20240625_162634_575yKZ4kBS

اشک‌های خیس

ناباورانه به عکست که در همه جا هست خیره می‌شوم…لبخند ملیحت لبخند روی لبم را می‌خشکاند.

چقدر همه چیز زود دیر شد

هنوز گرمای حضورت را در شهرمان حس می‌کنم.

تو رفتی و من را در بهتی غریب تنها گذاشتی…

هنوز هم به یادت چشمانم تر می‌شود …

کاش حداقل خداحافظی می‌کردیم

یا حداقل برای آخرین بار تصویر در میان خاک قبرت را توتیای چشمانم می‌کردم…اما نشد.

جوری رفته بودی که حسرت دیدار آخر تا قیامت همراهم باشد…

هزار ای کاش قلب پر التهابم را چنگ می‌زند

کاش هنوز بودی…

کاش کارهای نیمه تمام بقیه را تمام می‌کردی

کاش خودت را، اخلاصت را، مجاهدت هایت را، خلاصه نمی‌کردی در عدد ۳

من مانده‌ام با صدای کاش‌هایی که روی قلبم سنگینی می‌کنند

کاش قدرت را بیشتر می‌دانستم، کاش بیشتر برای سلامتی‌ات دعا می‌کردم کاش خودم رسانه‌ات می‌شدم و با نشان دادن کارهایت قوت قلب مستضعفان می‌شدم…

من آن شب تا صبح نخوابیدم زیر باد سردی که از کولر می‌آمد تا صبح لرزیدم تا بیشتر حست کنم فکر می‌کردم در هوای بارانی و مه‌آلود جنگل‌های ارس باران گیر افتاده‌ای…

ولی آن شب تو بال درآورده بودی و به آرزویت رسیده بودی و این من بودم که گم شده بودم در میان انبوه کارهای نکرده‌ام…

برگرد و پیدایمان کن …

تا در میان

جنگ نزدیک به یک ساله‌ی غزه…

بیداری جوانان کشورهای غربی…

و هزار نوید آمدن یار که عطرش در همه جا پیچیده است

گم نشوم… و فراموششان نکنم

یادم نرود که چه خون‌ها که ریخته نشد چه جگرها که خون نشد تا نهال انقلاب اسلامی به یک درخت پهناور تبدیل شود

درختی که تندباد رفتنت اشکمان را درآورد ولی از پای نیفتادیم…

حالا که می‌دانم بین من و تو پرده‌ی نازکی از غیب فاصله شده و از جایی نزدیک‌تر از چیزی که فکرش را هم نمی‌‌کنم آماده‌ای تا پر قدرت‌تر از همیشه به یاری‌ام بیایی…

 نگاهم می‌کنی از آنهایی که تا اعماق قلبم نفوذ می‌کند …و مطمئنم می‌کنی که

ان ربی معی سیهدین…

در دریای چشمانت غرق می‌شوم …

به یادم می‌آوری تقوا و سعه‌ی صدرت را

آرامشت را

دلتنگت می‌شوم

دلم توحیدی می‌خواهد از جنس ابراهیم

دلم وحدتی می‌خواهد از جنس نور

وحدتی که ترس‌ها و اضطراب‌هایم را بشوید و لیطمئن قلبی‌ام شود

می دانم آخرالزمان که باشد ابتلائات پیچیده‌تر می‌شود.

عباس می‌خواهد که مرد جنگ باشی و نجنگی تا حرف ولی‌ات زمین نیفتد

۸ تیر وقت نجنگیدن‌هایی ست که بوی جهاداکبر می‌دهد

بوی مبارزه با نفس

چشم شهدا به ماست که چطور سربلند از این انتخابات بیرون خواهیم آمد

مثل ابراهیم از میان شعله‌ها

خدایا

آتش غضب‌ها را

آتش منیت‌ها را

در این انتخابات بردا و سلاما برایمان قرار ده

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.