دل‌نوشته | هوا پر شده از بوی خدا
02 فروردین 1402 - 13:04
شناسه : 58628
4

هوا پر شده از بوی خدا   چه خدا نزدیک است لب درگاه عبودیت توست به کناری بزن این پرده حجب همنوا شو تو با زمزمه سبز حیات به زلالیت چشمان بهاری که گریست او همین نزدیکی ست عطر او در تن باغ نور او در مهتاب به نم آه و هم‌آوایی دست تاری پنجره […]

پ
پ

هوا پر شده از بوی خدا

20230322_120032

 

چه خدا نزدیک است
لب درگاه عبودیت توست
به کناری بزن این پرده حجب
همنوا شو تو با زمزمه سبز حیات
به زلالیت چشمان بهاری که گریست
او همین نزدیکی ست
عطر او در تن باغ
نور او در مهتاب
به نم آه و هم‌آوایی دست
تاری پنجره بگرفته نگاهش کردم
باغ آرام و هوایی دل‌چسب
ذهن نمناک درخت، بوی باران می‌داد
جیرجیرک در باغ
آخرین شعر خودش را می‌خواند
حسن یوسف آرام، سوزن از گل سرخ قرض گرفت
پشت پیراهن برگش را دوخت
کفش‌دوزک به لب غنچه سرخ، بوسه ای زد وَ گریخت
ماهی کوچک حوض، خواب دریایی خود را می‌گفت
و همه ماهی‌ها باله جنبان گفتند:
خواب خوبی‌ست، خدا خیر کند
شیشه عطر بهار، لب دیوار شکست
و هوا پر شده از بوی خدا
لب پاشویه نشستم
چه زلال است این آب
ماه در حوض خودش را می‌شست
دست در حوض زدم
ماه شرمنده، خجل، پیچ و تابی به خودش داد و گریخت
نردبان گفت به مهتاب: آسمان را تو بیاور تا بام
بام تا صحن حیاتش با من
غبطه خوردم به درخت
غبطه خوردم به گل اطلسی کنج حیاط
گل شیپوری سر به گوش گل کوکب می‌گفت:
صبح‌دم وقت نماز من صدایت کردم
خواب اگر می‌ماندی، صبح در باغ خجل می‌گشتی
قاصدک شاد و سبکبال و رها، نامه سوسن سنبل را داد
سرو با طمانینه وضو کامل کرد
رفت سر وقت نماز
پیچک گوشه باغ، چون که بازوش دگر تاب نداشت، دست بر خاک تیمم می‌کرد
جیرجیرک از دور، آخرین مصرع شعرش را خواند
همهمه در دل باغ
بلبل از شاخه با آواز بخواند:
سرو قامت بسته است، وقت تنگ است، شتاب
همه قامت بستند
باغ می‌رفت ملاقات خدا
جیرجیرک شنل سبز خودش را بتکاند
ماند در آخر صف
باغ پر بود ز تسبیح خدا
من خجل از همه غفلت خویش
دست و پایم گم شد، نرسیدم به نماز
گل میمون خندید، وَ گل مریم هم
سرو در بین رکوع، آن‌قدر ماند که شبنم برسد
من‌که یک عمر به دنبال خدا می‌گشتم
امشب این گوشه باغ، او صدایم می‌کرد
من چه اندازه دلم بیدار است
من خدا را دیدم
پشت آن کوکب سرخ
لای آن بوته رز
قامت سرو بلند
برق آن پولک ماهی در آب
عطر آن یاس سپید
نور آن ماه قشنگ
خنک آبی آب
روی آرامش خواب گل یخ
چه خدایی دارم
چه به من نزدیک است
پشت هر بارش باران بهار
بعد هر قوس و قزح
لای هر پیچ اقاقی در باغ
پشت راز گل سرخ، مهر آن مهر گیاه
هر اناری به درخت، گره مشت خدا
مشت او باز کنید
دانه سرخ انار همه تسبیح خدا
باغ، لوح زیبای وجود
هر درخت، سوره‌ای از هستی
برگ‌هایش، همه آیات خدا
آیه‌ای سبزتر از این دیدی؟
تو به یک شبنم اگر خیره شوی، طپش ابر بهاری پیداست
گوش اگر باز کنی، سر گلدسته کاج
بلبل از شوق اذان می‌گوید
تو مناجات شب زنجره را‌، می‌شنوی
خاک این باغ، پس از موسم سرما هرسال،
پر شد از ذکر معاد
بوم نقاشی به این زیبایی
و خدا، قلم خلقت خود برد به رنگ
رنگ سبزی برداشت
سرو و شمشاد و صنوبر و کمی بوته شبدر پایین
و سپس سرخی آن گل و پرهای شقایق و کمی لاله ناب
آبی آب و دم بلبل و شب بو و کنارش سنبل
زرد بر بال قناری و رز و گندم پاک
این همه جلوه هستی از کیست؟
یاس از آن دور صدا کرد، خدا
گل سرخ خوش بود
غنچه کوچک خود را به بغل سخت فشرد
غنچه کوچک مینای صبور، چشمکی زد وَ شکفت
گل محبوبه شب، عطر خود را از دور، زد و یک گوشه نشست
دل باغ، هوس باران داشت
قطره‌ای ریخت به پاشویه حوض
تا که آن ابر سپید، دل خود را بتکاند فردا
ناودان زمزمه کرد: بارش ابر صفایی دارد
صبح فردا دل من، میزبان طپش جاری آب
حلزونی کوچک، بی‌خبر از همه‌جا
قامت خسته خود را تنها، پشت یک برگ تماشا می‌کرد
چه حیاتی جاری‌ست، در تن زنده باغ
روح من، پر ادراک خداست
گل نیلوفر گفت: همه جا آیت اوست
دیدنش آسان است
سخت آن است نبینی او را
شب که از نیمه گذشت
من و مهتاب و گل یاس و همه ماهی‌ها
به جماعت چه نمازی خواندیم

کیوان شاه‌بداغی

ا.یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.