دل‌نوشته | ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد
01 مرداد 1402 - 21:21
شناسه : 62350
2

ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد شب ششم،حضرت قاسم بن الحسن(ع) می‌رسد نوبت خورشید شدن آهسته سپر غربت خورشید شدن آهسته نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته قمر حضرت خورشید شدن آهسته زودتر می‌رود آنکس که مهیا باشد مرد آنست که با سن کم آقا باشد آسمان چشم به این واقعه حیران دارد باز […]

پ
پ

ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد

شب ششم،حضرت قاسم بن الحسن(ع)

می‌رسد نوبت خورشید شدن آهسته
سپر غربت خورشید شدن آهسته
نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته
قمر حضرت خورشید شدن آهسته

زودتر می‌رود آنکس که مهیا باشد
مرد آنست که با سن کم آقا باشد

آسمان چشم به این واقعه حیران دارد
باز انگار که دریا تب طوفان دارد
ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد
پسر شیر جمل عزم به میدان دارد

دل پریشان خزان بود بهارش آمد
دستخط پدرش بود بکارش آمد

می‌رود تا جگرش را به تماشا بکشد
بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..
تب مستی سرش را به تماشا بکشد
باز رزم پدرش را به تماشا بکشد

قصد کرده ست ببینند تجلایش را
ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..

خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش
انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش
گر گرفتند همه از شرر سوختنش
دشت لرزید ز فریاد انا بن‌الحسنش

دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد
حمله‌ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد

هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد
سوخت، بارید عطش تاب و توانش را برد
باز لرزید عطش تاب و توانش را برد
ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد

دید دور و بر مرکب همگان ریخته‌اند
دور تا دور تنش سنگ‌زنان ریخته‌اند

آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد
بی‌رمق بود ازین فاصله باسر افتاد
سعی می‌کرد نیفتد ولی بدتر افتاد
عمه می‌گفت بخود جان برادر افتاد

به زمین خورد به دور تن او جمع شدند
گرگ‌ها بر سر پیراهن او جمع شدند

بدنش معبر سُم‌ها شده‌ای وای حسن
کمرش از دو جهت تا شده‌ای وای حسن
چقدر خوش قد و بالا شده‌ای وای حسن
پهلویش پهلوی زهرا شده‌ای وای حسن

عمو از سوز جگر داد زد، آه! ای پسرم..
من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.