دل‌نوشته |  شبِ جمعه‌ست هوای حرم افتاده سرم
06 بهمن 1401 - 21:05
شناسه : 56855
5

 شبِ جمعه‌ست هوای حرم افتاده سرم شبِ جمعه‌ست هوای حرم افتاده سرم بارَم و بستم و در کوچه‌ی دل در به درم عشقِ تو کرده مرا بی‌سر و پا مست جنون هر طرف گنبد و من کفترِ بی‌بال و پَرم عطرِ شش گوشه‌ی تو برده قرار از کفِ من چه کنم در طپشِ عشقِ تو […]

پ
پ

 شبِ جمعه‌ست هوای حرم افتاده سرم

شبِ جمعه‌ست هوای حرم افتاده سرم
بارَم و بستم و در کوچه‌ی دل در به درم
عشقِ تو کرده مرا بی‌سر و پا مست جنون
هر طرف گنبد و من کفترِ بی‌بال و پَرم
عطرِ شش گوشه‌ی تو برده قرار از کفِ من
چه کنم در طپشِ عشقِ تو من شعله ورم
صحنِ تو با دلِ بشکسته تجسّم بکنم
باغِ بین‌الحرمین شوقِ اذان سحرم
عطرِ آوای خوشِ گنبد و گلدسته همه
با اذانِ سحری جلوه شده در نظرم
یادِ گل‌های غریب و عطش و روضه وُ اشک
سیلِ خون ریزد از این صحنه ز چشمانِ تَرم
نذر کردم به علی‌اصغرِ شش‌ماهه‌ی تو
که شبِ جمعه بیوفتد حرمِ تو گذرم
حرمِ ساقی عجب حالِ خوشی داده به من
خوش به حالِ دلِ من زائرِ قرصِ قمرم
ماه بالای سرم شاهدِ رویای من است
که به تصویرِ خیال آمده پایان سفرم
آرزوی دلِ من نوکریِ درگهِ توست
من به خاکِ قدمِ زائرِ تو مفتخرم
اربعین کاش مرا پای پیاده ببری
چه کنم باز هوای حرم افتاده سرم!

شاعر: هستی محرابی

ا.یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.