دل‌نوشته | راهیان نور طلائیه
11 اسفند 1401 - 18:49
شناسه : 58036
6

راهیان نور طلائیه می‌نگرم تو را نه با چشم سر بلکه با چشم دل! آخر چگونه می‌شود دلتنگ گنبد طلاییت نشد؟ هر شب را به امید رویای قدم زدن در حوالی تو به سحر می‌رسانم و هر صبح، دست نوازش نسیمی را که از تو خبر می‌دهد بر روی گونه‌های احساس می‌کنم انگار اینجا همه […]

پ
پ

راهیان نور طلائیه

IMG_20230302_184114_186

می‌نگرم تو را نه با چشم سر بلکه با چشم دل! آخر چگونه می‌شود دلتنگ گنبد طلاییت نشد؟ هر شب را به امید رویای قدم زدن در حوالی تو به سحر می‌رسانم و هر صبح، دست نوازش نسیمی را که از تو خبر می‌دهد بر روی گونه‌های احساس می‌کنم انگار اینجا همه چیز تو را فریاد می‌زند.

💠گذران روزهایم چندان بی‌فروغ پیش می‌رود که گویی روحی اندر این کالبد وجود ندارد، سرد و پریشان احوال نشسته‌ام تا ثانیه‌ها از کنارم عبور کنند انگار چیزی از درون من گم شده است ولی چنان غرق در منجلاب رزق و برق این جهان شده‌ام که هیچ تلاشی برای پیدا شدن گم شده‌ام نمی‌کنم، چه ایام نابی بود روزهایی که کوله‌ام را برمی‌داشتم و تا به خودم می‌آمدم در طلائیه سکن گزیده بودم و آن روزها تمام جهان برایم معنای دگری داشت. افسوس که حال مجبور به تحمل دوری‌ام تا خورشید وصال طلوع کند.

📍طلائیه! وجودم محتاج آرامش توست! مرا دیگر صبر بر این دوری نیست، نمی‌دانم در میان زائران امسالت نام مرا هم نوشته‌اند یا نه …! اما تو فکری به حال این زائر قدیمی بکن و بار دیگر مرا بخوان.

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.