دل نوشته | چشم‌هایت را باز کن، تمام شد خواب وحشتناک این روزها!
17 بهمن 1401 - 15:10
شناسه : 57227
4

چشم‌هایت را باز کن، تمام شد خواب وحشتناک این روزها! از این چادر بپرس، تن هزار زخم خورده را چه باید کرد؟ دیگر گریه هم شفای بغض‌های به خون نشسته نیست! قد خمیده را به رکوع پی در پی نافله شبانه، بهانه دهی؛ زخم پیشانی شکسته را به نوازش کدام دست آشنا، آرام نمایی؟ بیا […]

پ
پ

چشم‌هایت را باز کن، تمام شد خواب وحشتناک این روزها!

photo_2023-02-06_09-05-40DDh9N6w

از این چادر بپرس، تن هزار زخم خورده را چه باید کرد؟ دیگر گریه هم شفای بغض‌های به خون نشسته نیست! قد خمیده را به رکوع پی در پی نافله شبانه، بهانه دهی؛ زخم پیشانی شکسته را به نوازش کدام دست آشنا، آرام نمایی؟
بیا از اینجا برویم! کسی چه می‌پرسد حال تو را؟ این دیوارهای تبعید چه می‌دانند که عطر کوچه باغ‌های مدینه در سجاده به یادگار مانده از مادرت، محبوس مانده است؟
بگو خاطرات، دست از سرت بردارند! هر روز، چوب خیزران و لب خونین بر طاقچه نگاهت پرپر می‌زنند و شب نشده، سر بریده ماه را بر نیزه، به غنیمت می‌برند. خواب به چشمت نیامده؛ گاهواره می‌سوزانند و تازیانه می‌چرخانند…
اصلاً بگذار همه خلخال‌ها و گوشواره‌ها را به غارت ببرند این هروله شبانه‌ات، در پی سر بریده برادر، تا کی؟
بیا از اینجا برویم؛ خرابه نزدیک است. لااقل سه ساله را بهانه کن و برای بی سر و سامانی دلت سر به دیوار غربت بگذار.
راستی، با آن قنداقه خونین که رباب علیهاالسلام، در پی‌اش می‌گشت، چه کردی؟
مشک تیرخورده را در کدام پستوخانه دلت مخفی کردی تا سکینه نبیند؟
عبای هزار تکه شده علی اکبر علیه السلام را به کدام بازمانده از تبار مجنون بخشیدی، تا به دست لیلا نرسد؟
ام البنین علیهاالسلام را چه صدا کردی که یاد پسران پرپر شده‌اش نیفتد؟
در آن کربلای هزار بار گریسته تو، کسی نبود تا آن پیراهن کهنه خون‌آلود را از چشم مصیبت زده تو، دور نگه دارد؟

photo_2023-02-06_08-29-40
گریه کن، صبورترینِ عالم! آن تن عریانی که بر خاک و خار و خون غلتید، عزیز تو بود؛ عزیزتر از جانت!
همین که عکس سر بریده ماه، در پیاله آب افتد و باد، عطر غبار قبور کربلا را در هوای یادت بپراکند، وقت زیارت تو رسیده است؛ وقت آنکه کبوتران پرپر شده در قفس نگاهت، پرواز کنند و ستاره‌های غروب کرده در حنجره زخمی‌ات، آواز بخوانند؛ وقت آنکه دوباره عباس علیه‌السلام برایت رکاب بگیرد و علی اکبر علیه‌السلام زانو بزند و قاسم علیه‌السلام، مرکبت را آرام بنشاند و حسین علیه‌السلام، دست دراز کند، تا تو را همان طور که شایسته عقیله بنی‌هاشم است، سوار محمل نماید.
چشم‌هایت را باز کن. تمام شد خواب وحشتناک این روزها! اکنون، آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله است و گریه‌های وقت تولدت!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✍️ مجتبی یامینی

ا. یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.