تلنگر | حکایتی از گلستان سعدی
11 تیر 1402 - 23:18
شناسه : 61641
4

حکایتی از گلستان سعدی  نگاه به زيردست و شکرانه خدا هرگز از سختی و رنج‌های زمان نناليده بودم، و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشيده بودم، جز آن هنگام که کفش‌هايم پاره شد، و توان مالی نداشتم که برای خود کفشی تهيه کنم. *با همين وضع با کمال دلتنگی به مسجد جامع کوفه […]

پ
پ

حکایتی از گلستان سعدی

 نگاه به زيردست و شکرانه خدا

29623_411

هرگز از سختی و رنج‌های زمان نناليده بودم، و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشيده بودم، جز آن هنگام که کفش‌هايم پاره شد، و توان مالی نداشتم که برای خود کفشی تهيه کنم.

*با همين وضع با کمال دلتنگی به مسجد جامع کوفه رفتم، ديدم که پاهای يک نفر قطع شده و پا ندارد. گفتم: اگر من کفش ندارم، او پا ندارد، از اين رو بر نداشتن کفش صبر کردم.

*مرغ بريان به چشم مردم سير
*کمتر از برگ تره بر خوان است
*و آنکه را دستگاه و قوت نيست
*شلغم پخته، مرغ بريان است

*آری هر کس بايد در امور مادی به زيردست نگاه کند، تا آنچه را دارد، قدر بشناسد و شکر بسيار بنمايد.

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.