بیان مرحوم دولابی ره از اباعبدالله
میگفت: تو محلهی ما یه جوانی بود.
این جوان، گنهكار بود. اهل فسق و فجور بود،
اما یه عادت داشت. یه كاری میكرد، ملكهاش شده بود،
از مادرش داشت،
میگه: مادر بهش گفته بود: شیرم رو حلالت نمیكنم،
گفته بود: باید این كارو بكنی.
چیكار كنم؟ گفت: هرجا رفتی دیدی یه پرچم زدند روش نوشته یا حسین، باید بری ادب كنی جلو پرچم به احترامش دستت رو روی سینه بذاری، عادتش شده بود،
هرجایی میرفت، میدید یه پرچم یا حسین زدند
دستش رو میگذاشت روی سینه میگفت: السلامعلیك یا اباعبدالله
میرزا اسماعیل دولابی میگه:
این جوان از دنیا رفت،
میگه: دیدنش در عالم برزخ، دست و پاش رو بستن دارند میبرندش سمت عذاب، یه مرتبه توی اون تاریكی و تو اون وانفسا دید
خیمهای وسط بیابونه،
نور سبزش همهی بیابون رو روشن كرده، اومد جلو.
ببین هركاری توی دنیا بكنی و ملكهات بشه، توی قیامت هم همون كارو میكنی.
میگه: تا رسید جلوی خیمه دید یه پرچم جلوی خیمه زدند روش نوشتند یا حسین،
به ملكههای عذاب گفت: یه دقیقه دستام رو باز كنید،
گفتند: چرا؟ گفت: من عادت دارم، هرجا ببینم بگند یا حسین، منم دستم رو روی سینهام میذارم. دستش رو گذاشت روی سینهاش، تا گفت: السلام علیك یا اباعبدالله،
دیدند یه آقایی از خیمه خارج شد،
اومد جلو. ملكههای عذاب به احترامش عقب وایستادند، حضرت گفت:
بدید پروندهاش رو ببینم، دو دستی پرونده رو تقدیم كردند،
مرحوم دولابی میگفت: حضرت پرونده رو باز كرد، یه سَری به علامت تأسف تكون داد.
“آی جوان مواظب باش پروندهات دست اربابت میاُفته. آقات به جای تو خجالت نكشه، زشتِ، آدم كاری بكنه آقاش سر تكون بده.
یه نگاه به جوان كرد گفت: تو چرا؟ تو كه ما رو دوست داری چرا؟
میگه: جوان شروع گرد گریه كردن.
همین گریههای شماست كه فرمود: آتیش جهنم رو یه قطرهاش خاموش میكنه. اینها تعارف نیست اینها كلام معصومِ. برو توی كاملالزیارات بخون.
میگه: حضرت یه نگاهی به پرونده كرد، پرونده رو زیر بغلش گذاشت، دو سه قدم با این جوان راه رفت،
بعد برگشت پرونده رو داد به ملكههای عذاب،
میگه: ملكههای عذاب، پرونده رو باز كردند، دیدند نوشته: بسم الله الرحمن الرحیم، یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین…
یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفر لِنا بحَقِّ الحُسَین علیهالسلام
ثبت دیدگاه