بهشت زیر پای مادرانه
12 دی 1402 - 16:29
شناسه : 67283
3

بهشت زیر پای مادرانه شهد عشق روز مادر بود… می‌دونستم آرمان یادش نمیره… اومد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟ گفت: حالا شما ببند. چشم‌هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم… گفتم: مادر نکن! دست‌هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستام […]

پ
پ

بهشت زیر پای مادرانه

IMG_20240102_162325_367bUBnLXM

شهد عشق

روز مادر بود…
می‌دونستم آرمان یادش نمیره…
اومد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟ گفت: حالا شما ببند.
چشم‌هامو بستم.
آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم…
گفتم: مادر نکن!
دست‌هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستام گذاشت و گفت: مبارکه!
الانم اون انگشتر رو در دست دارم
بعد رفت پایین پام که پاهام رو ببوسه
اجازه نمی‌دادم.
می‌گفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه! دوست نداری من بهشت برم؟!

🎙مادر شهید آرمان علی‌وردی

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.