برچسب » یک دقیقه

دی به خانه آمد
9 ماه قبل

دی به خانه آمد

دی به خانه آمد گوله‌ی کاموا را که به زیر پایه‌ی کرسی غلتیده بود برداشت و در سبد گذاشت. نگاهی به پنجره انداخت. عینکش را برداشت و تمیز کرد و دوباره روی چشم‌هایش گذاشت. خنده روی صورت زیبایش نشست. درست دیده بود؛ برف می‌بارید. دست روی زانوهایش گذاشت و با گفتن آخی بلند شد. پارچه‌ی […]