خاطره شهید یک بار کنار سفره غذا با بچهها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: “من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه” مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله. این را که گفت، یکی از بچهها گفت: “ابوعلی، خواب دیدم […]
یاد و خاطرهای از شهید پورجعفری و حاجقاسم شهید پورجعفری میگفت: روزی در منطقهای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزند. خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بگذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشود. همین که گذاشتمش بالا، تکتیرانداز، بلوک را طوری زد که تکه تکه شد […]