روز اول، حضرت مسلم بن عقیل(ع) در نامههای مردم کوفه وفا مجوی در سینهی خرابهی اینها صفا مجوی آقای بیکسان بنگر بیکسی من در کوچههای کوفه یکی آشنا مجوی اینجا تنور خانه فقط گرم آتش است در سفرههایشان نمکی جز جفا مجوی رفته ز یاد قصهی باران کوفه آه… در دست پر ز سنگ یتیمان، […]
دمم را مدد را ز زهرا گرفتم سرم را اگر که به بالا گرفتم دمم را مدد را ز زهرا گرفتم در این سایهٔ چادرِ مادر خود به گردی، مقامی ز بالا گرفتم کسا خواندم و گفتم اینی که هستم شرف را از این خاکِ پاها گرفتم شرابِ طهورست این عشق و یعنی که سبقت […]