برچسب » کشاورز

همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه
1 سال قبل

همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه

همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه 🔹 کشاورزی، تعدادی بزغاله داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه‌ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می‌کشد. برگشت دید که یک پسربچه است. 🔸پسرک گفت: «آقا، من می‌خوام یکی از بزغاله‌های شما را بخرم.». کشاورز گفت: […]

تلنگر | ذهن آرام بهتر از ذهن پرمشغله
1 سال قبل

تلنگر | ذهن آرام بهتر از ذهن پرمشغله

ذهن آرام بهتر از ذهن پرمشغله روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی‌اش را در انبار علوفه گم کرده. بعد از آنکه در ميان علوفه، بسيار جستجو کرد و آن را نيافت، از گروهی کودک که بيرون انبار، مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه مي‌گيرد. به محض […]

تلنگر | بخشیدن بی‌انتهای خداوند
1 سال قبل

تلنگر | بخشیدن بی‌انتهای خداوند

بخشیدن بی‌انتهای خداوند روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد، بی‌مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی‌نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. […]

تلنگر | ذهن آرام برای حل مشکلات
1 سال قبل

تلنگر | ذهن آرام برای حل مشکلات

ذهن آرام برای حل مشکلات کشاورزى، ساعت گران‌بهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نيافت. از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه می‌گيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از […]

صبور باش حتی زمانی که به سنگ‌های درشت و محکم برخورد می‌کنی
1 سال قبل

صبور باش حتی زمانی که به سنگ‌های درشت و محکم برخورد می‌کنی

صبور باش حتی زمانی که به سنگ‌های درشت و محکم برخورد می‌کنی کشاورزی به شدت به آب نیاز داشت تا بتواند محصول خود را از نابودی نجات دهد. چندین سال خشکسالی شروع شده بود و چون امیدی به باران نداشت، تصمیم گرفت چاهی بکند. او شروع به کندن کرد و ساعت به ساعت عمیق‌تر می‌شد، اما […]

تلنگر | خودت را بند عادت‌ها و باورهایت نکن
1 سال قبل

تلنگر | خودت را بند عادت‌ها و باورهایت نکن

خودت را بند عادت‌ها و باورهایت نکن پادشاهی، دو شاهین گرفت و آن‌ها را به مربی پرندگان سپرد تا آموزش شکار ببینند. اما یکی از آن‌ها از روی شاخه‌ای که نشسته بود، پرواز نمی‌کرد. پادشاه اعلام کرد: هرکس شاهین را درمان کند، پاداش خوبی می‌گیرد. کشاورزی، موفق شد! پادشاه از او پرسید: چگونه درمانش کردی؟ […]