ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ… در منزل دوستی که پسرش، دانشآموز ابتدایی و داشت تکالیف درسیاش را انجام میداد بودم. زنگ منزل را زدند و پدربزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مدادرنگی به نوهاش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات. *پسر ده ساله، جعبۀ مدادرنگی را گرفت و […]
چقدر ساده میشه دل کسی رو شکست!؟… مراسم تشیع جنازه یکی از آشنایان در یک روز سرد پاییزی در گورستان بودم. نوه متوفی اصلا گریه نمیکرد و محزون هم نبود. سالها این موضوع برای من جای سوال بود با اینکه او سنگدل هم نبود. بعدها از او علت را جویا شدم، گفت: پدربزرگ من هر […]