کار روزانه هر فرد 🔶 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید… دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟ ▪️پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند. ▫️دوتا […]
حکایتی از گلستان سعدی نگاه به زيردست و شکرانه خدا هرگز از سختی و رنجهای زمان نناليده بودم، و در برابر گردش دوران، چهره در هم نکشيده بودم، جز آن هنگام که کفشهايم پاره شد، و توان مالی نداشتم که برای خود کفشی تهيه کنم. *با همين وضع با کمال دلتنگی به مسجد جامع کوفه […]