داری حسرت جمع میکنی بعد از مدتها، وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش. وقتی رسیدم خونه تا درو باز کرد خواستم عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم! دیر رسیدم اما سوال کردن نداشت و میدونستم ناهار نخورده و منتظر منه. سفره رو انداخت کف […]