خاطرهای از شهید خاطرهای از اوستا عبدالحسین برونسی به نقل از: همسر شهيد يک بار خاطرهای از جبهه برام تعريف کرد. میگفت: کنار يکی از زاغه مهماتها، سخت مشغول بوديم. تو جعبههای مخصوص، مهمات میگذاشتيم و درشان را میبستيم. گرم کار، يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجبه، با چادري مشکي! داشت پابه پای […]