نماز و روزههات قبول بچه مسلمون ♦️اینجا هنوز یک ساعت قبل از اذان، صف نانواییها طویل میشود. 🔹️هنوز ماه رمضان که میشود، در ویترین شیرینیفروشیها، زولبیا بامیههای زعفرانی دلبری میکنند. 🔹️در کوچه ما هنوز موقع سحری، چراغ خانهها یکییکی روشن میشود. 🔹️هنوز در مهمانیهای خانوادگی، درباره «زندگی پس از زندگی» بحث میکنند. و افکار مشغول […]
بهشت اینجاست پیغمبران دورِ پیمبر جمعشان جمع است خیلِ ملائک دورِ حیدر جمعشان جمع است مادر شده زهرا و آمد ساره با لبخند حوّا و مریم؛ دورِ مادر جمعشان جمع است نوزاد نه! نورِ کرامت! حُسنِ نامحدود در دستهایش درّ و گوهر، جمعشان جمع است یامجتبی گفتند و بوسیدند پایش را خورشید و ابر و […]
در خدمت مادر در زمان های قدیم، مردمی بادیه نشین زندگی می کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می خواست در طول روز، پسرش کنارش باشد. این امر، مرد را آزار می داد و فکر می کرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد […]
ﺍﺩﺏ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ (ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎ ﻣﺘﻮﻓﯽ) ابراهیم مجاب ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﻋﻠﯿﻪﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺷﻮﯼ، ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﺮ “ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ” ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﮐﻨﯽ. ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ﮐﻴﺴﺖ؟ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ. ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ شبهای ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ (ﺑﻪ ﻧﻮﺑﺖ) ﺑﺮﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩ […]
خاطرهی سردار سلیمانی که در دوران حیاتشان اجازه انتشار آن را نداده بود ♦️مادربزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم، […]
مادری از جنس نور آمد پدید رشتههای چادرش از نور بود غیر پاکی از وجودش دور بود عِلّت خَلق علی و مصطفی در حدیثِ قُدسی مشهور بود جانِ او مستِ ولای حیدرش… کوثر از ساقی خود مخمور بود شوق پیغمبر به وقت دیدنش شوق موسی در کنار طور بود در میان خانه عطرش جانفزا در […]
لااقل به خاطر حضرت مادر ظهور کن همانا که تو دلداری ما بس عجیب گرفتار توایم چه سری است در این عاشقانه و آرام دل دادن ما که ز گل رویت نچیدیم و خریدار توایم یوسف زهرا (سلام الله علیها) آری آقاجان ما ندیده گرفتارت شدیم چه کسی میداند؟ که در قلب کدام ساعت بود […]
گلها بوی مادرش را میدهند مادر…. مادر دختری، چوپان بود. روزها، دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت و کوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از برهها را با خود میبرد! چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با […]
با نور تو زمین شرف آسمان گرفت با نور تو زمین شرف آسمان گرفت چل روز مصطفی ثمری بیکران گرفت پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت تا آمدم بگویم زهرا، زبان گرفت گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت شاعر: مجید تال