برچسب » مادر

آمدم ای شاه پناهم بده
4 ماه قبل

آمدم ای شاه پناهم بده

آمدم ای شاه پناهم بده ماجرای سروده شدن شعر معروفِ «آمدم ای شاه پناهم بده» … 📌«مادرم در آخرین لحظاتی که خدمت‌شان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم…. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این‌گونه سکته […]

ارزش خدمت به مادر
8 ماه قبل

ارزش خدمت به مادر

ارزش خدمت به مادر ✿ دو برادر، مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو، متقی و پرهیزکار بودند و عالم و عارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و […]

بهشت زیر پای مادرانه
8 ماه قبل

بهشت زیر پای مادرانه

بهشت زیر پای مادرانه شهد عشق روز مادر بود… می‌دونستم آرمان یادش نمیره… اومد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟ گفت: حالا شما ببند. چشم‌هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم… گفتم: مادر نکن! دست‌هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستام […]

دل‌نوشته | شب جمعه
9 ماه قبل

دل‌نوشته | شب جمعه

شب جمعه گوشه‌‌ای آرام گرفته بود سرش را تکیه داده بود به دیواری که طعنه می‌زد به بغض لحظه‌هایش باز یادش آورده بود هنوز نوای برادرش در پیچ و تاب گوشش می‌پیچید و دلش را از صفحه‌ی سرد زمین جدا می‌کرد گویا هنوز بود و نیمه‌شب تکیه زده به سنگر نوای یاحسین را زیر لب […]

دل‌نوشته | وفات حضرت ام‌البنین (س)
9 ماه قبل

دل‌نوشته | وفات حضرت ام‌البنین (س)

وفات حضرت ام‌البنین (س) خوب بود این دم‌آخر پسرانت بودند! شرزه شیران جگردار جوانت بودند این زمین‌گیر شدن، علت خونین‌بالی‌ست سر بالین تو جایِ پسرانت خالی‌ست گفتن از بی‌کسی‌ات حال بکاء می‌خواهد مادر داغِ‌جوان‌دیده، عصا می‌خواهد چه بگویم؟! که از این بغض، صدا می‌گیرد چه‌کسی گوشه‌ی تابوت تو را می‌گیرد؟! گفتنش نیز به جان، غصه […]

دل‌نوشته | رفتنِ مادر خودش شفاست
9 ماه قبل

دل‌نوشته | رفتنِ مادر خودش شفاست

رفتنِ مادر خودش شفاست قاری حسین(ع) و گریه‌کنِ فاطمه(س)؛ خداست در خانهٔ علی(ع) چه عزاخانه‌ای به پاست جانم فدایِ مجلسِ ختمی غریب که مهمان ندارد و پُر از اندوهِ بی‌صداست حتی “در”ی که سوخته، مرثیه‌‌خوان شده با اشک، همنشین شده و صاحبِ عزاست شاید حسن(ع) به زینبِ(س)آشفته حال گفت: گریه نکن! که رفتنِ مادر خودش […]

دل‌نوشته | این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
9 ماه قبل

دل‌نوشته | این شعر دیگر طاقت غم را ندارد

این شعر دیگر طاقت غم را ندارد انگار باید غصه تا آخر بماند چشمان زینب تا همیشه تر بماند یادت می‌آید که به من گفتی عزیزم اصلا نباید خانه بی‌مادر بماند؟ می‌میرم از این غصه بابایم چگونه تنها بدون تو در این سنگر بماند… بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی دیگر غلاف […]

خاطره‌ای مربوط به دوران کودکی
10 ماه قبل

خاطره‌ای مربوط به دوران کودکی

خاطره‌ای مربوط به دوران کودکی خاطره من مربوط به دوران کودکی من است. من از بچگی به علت جو خانواده که مذهبی بودند و مادر و خواهر بزرگترم که نوجوان بود، چادری بودن، منم عاشق چادر بودم. شش سالم بود که بهانه‌ی چادر گرفتم اما چون جثه‌ی ریز و کوچکی داشتم و با چادر زمین […]

دل‌نوشته | ناله‌ی هل من معین
1 سال قبل

دل‌نوشته | ناله‌ی هل من معین

ناله‌ی هل من معین ای عمو تا ناله‌ی هل من معینت را شنیدم از حرم تا قتلگه، با شور جانبازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانگ هل من ناصر تو که آستینم را ز دست عمه‌ام زینب کشیدم فرصتی نیکو ز هل من ناصرت آمد بدستم تو کرم کردی که من در قلزم خون […]