شهد عشق شیخ فضلالله «یک ساعت و نیم به غروب مانده بود. در همین گیرودار باد هم می وزید و هوا به هم میخورد. شیخ فضلالله نوری عصازنان به آرامی و طمأنینه به طرف دار می رفت و مردم را تماشا میکرد. تا نزدیک چهارپایه دار رسید و یک مرتبه به عقب برگشت و خادم […]