قنبر غلام علیبن ابیطالب جوان کافری، عاشق دختر عمویش شد. عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود. جوان کافر رفت پیش عمو رفت و گفت: عموجان من عاشق دخترت شدهام آمدم برای خواستگاری …. عمو گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است…! جوان کافر گفت: عموجان هرچه باشد من میپذیرم. عمو گفت: در […]