کرم بین و لطف خداوندگار روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی میکرد. شیخ در مزرعه کار میکرد که از روستای دوردستی، پیکی با اسب آمد و گفت: در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ، اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود […]