رویای مادر و تعبیر شهید پیش از اعزام به جبهه 🔹مادر شهید روایت میکند: خواب دیدم که در یک جاده بیانتها هستم که خالی از عابر و رهگذر بود، ناگهان بیاراده وارد امامزادهای شدم و صدایی آمد. نگاه کردم دیدم شخصی که ظاهرا سید بود به سمت من میآید. آرام دستش را بالا آورد و […]
دی به خانه آمد گولهی کاموا را که به زیر پایهی کرسی غلتیده بود برداشت و در سبد گذاشت. نگاهی به پنجره انداخت. عینکش را برداشت و تمیز کرد و دوباره روی چشمهایش گذاشت. خنده روی صورت زیبایش نشست. درست دیده بود؛ برف میبارید. دست روی زانوهایش گذاشت و با گفتن آخی بلند شد. پارچهی […]