نجواهای سه ساله کودکی که جامِ عاشورا را سر کشید، و در سکوتِ شب، رازهایِ سه سالهیِ عشق را در سینه داشت. رقیه، نه فقط سه ساله، که هزار ساله بود در غمِ پدر. چشمانِ کودکش، دریایِ بیپایانی از اشک، و دستانِ کوچکش، نشانِ عطشِ حقیقت. او که در خرابه، نه فقط پدر را […]
حضرت رقیه سلام الله از دشت پربلا و مکانش که بگذریم از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم یک راست میرسیم به طفل سه سالهای از انحنای قد کمانش که بگذریم از گم شدن میان بیابان کربلا یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم تازه به زخمهای کف پاش میرسیم از زخمهای گوش […]
روز سوم،حضرت رقیه(س) دستگیر عالمم اما دو دستم بر سر است من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است غائبین کوچه […]