خاطره شهید یک بار کنار سفره غذا با بچهها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: “من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه” مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله. این را که گفت، یکی از بچهها گفت: “ابوعلی، خواب دیدم […]
ماجرای یک تکبیتی محشر مداح اهل بیت، حاج آقای سازگار تعریف میکردند: (در یکی از جلسات دیدار شعرا با آقا)، همه شاعران، شعرهای عریض و طویلشان را خواندند و مورد تشویق جمع قرار گرفتند. و شعر هر که بهتر بود، بهبه و چهچه بیشتری میکردند. تا نوبت به یکی از شعرا رسید. ایشان رو کرد […]
طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود، برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنهای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید، گفت: چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی […]