مادر پروانههای بیقرار نینوا رودها چشمان خیست را برابر داشتند آسمانها را نفسهایت مکدّر داشتند دستهایت در میان خانهٔ مولا وزید کودکان فاطمه انگار مادر داشتند موجها از بستر چشمان تو برخاستند ابرها از سوز دامان تو سر برداشتند خانه بیسقّا و چشمت خیس و اندوه تو را آن سحرگاهان بی فانوس باور داشتند بیعلمدار […]