برچسب » بازرگان

تلنگر | فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد
1 سال قبل

تلنگر | فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد

فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه‌اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش، همه سوخته و خاکستر شده‌اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است. فکر می‌کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ […]

شرط تجارت و بازرگانی
1 سال قبل

شرط تجارت و بازرگانی

شرط تجارت و بازرگانی روزی دو بازرگان به حساب معامله‌هایشان می‌رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم. بازرگان دیگر گفت: اشتباه می‌کنی! تو یک و نیم‌دینار به من بدهکار هستی؟ آن دو بر سر نیم‌دینار با هم اختلاف پیدا کردند و […]

تلنگر | حکایت طمع
1 سال قبل

تلنگر | حکایت طمع

حکایت طمع بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش، مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخن‌های پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را […]

غصه نخور که فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد
1 سال قبل

غصه نخور که فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد

غصه نخور که فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد داستان ضرب‌المثل فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد: در گذشته بازرگانی ثروتمند در خانه‌ای بزرگ زندگی می‌کرد. روزی از روزها که بازرگان در حیاط خانه‌اش نشسته بود، صدای غلام ویژه‌ی خود را شنید که با ناله می‌گفت: « قربان بدبخت شدیم؛ زیرا ساعتی پیش، قسمتی در […]

مهربان‌ترینِ مهربانان و بخشنده‌ترینِ بخشنده‌ها
1 سال قبل

مهربان‌ترینِ مهربانان و بخشنده‌ترینِ بخشنده‌ها

مهربان‌ترینِ مهربانان و بخشنده‌ترینِ بخشنده‌ها مرد تاجری در شهر کوفه ورشکست شد و مقدار زیادی بدهکار گردید، به طوری که از ترس طلبکاران در خانه‌اش پنهان شد، و از خانه بیرون نیامد، تا اینکه شبی از ماندن در خانه دلتنگ گردید. بنابراین نیمه شب از خانه خارج شد و برای مناجات به مسجد رفت، و […]