برچسب » ام‌البنین

بانوی سخاوت و ادب
2 روز قبل

بانوی سخاوت و ادب

بانوی سخاوت و ادب امیر بزرگ و شجاع اسلام در انتخابش به برادرش عقیل چنین فرمود: از نسل و خانواده شجاعان و دلیران برایم همسری برگزین تا برایم مادر فرزندان شجاع باشد. در انتخابش ثروت و تفاخر قبیله‌ و طایفه ملاک نبوده، بلکه فضیلت مهم شجاعت و توانایی در تربیت فرزندان شجاع معیارش بود. عقیل […]

دل‌نوشته | شب شهادت مادر ادب بی‌بی ام‌البنین
3 روز قبل

دل‌نوشته | شب شهادت مادر ادب بی‌بی ام‌البنین

شب شهادت مادر ادب بی‌بی ام‌البنین بدون ماه قدم می‌زنم سحرها را گرفته‌اند از این آسمان قمرها را چقدرخاک سرش ریخته است، معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را نگاه کن سر پیری چه بی‌عصا مانده گرفته‌اند از این قد کمان پسرها را چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیاورند برایش […]

هزار صلوات نذر حضرت ام‌البنین
11 ماه قبل

هزار صلوات نذر حضرت ام‌البنین

هزار صلوات نذر حضرت ام‌البنین کتاب ام‌البنین؛ ستاره درخشان مدینه، به نقل از آیت‌اللّه حاج سید طیّب جزایری آمده است: در سال 1341 ه.ش در یکی از سفرهایم، یکی از عالمان پاکستان را در مشهد دیدم. از او پرسیدم: پس از زیارت مشهد چه می‌کنید؟ گفت: به پاکستان بر می‌گردم. گفتم: حیف نیست انسان از […]

گریه بر دست‌های عباس علیه‌السلام
11 ماه قبل

گریه بر دست‌های عباس علیه‌السلام

گریه بر دست‌های عباس علیه‌السلام در روز ولادت ابوالفضل العباس علیه‌السلام ام‌البنین سلام الله علیها، قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین علیه‌السلام داد تا نامی بر او بگذارد. حضرت، زبان مبارک او را به دیده و گوش و دهان او گردانیده تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود. (ثم اذن فی اذنه الیمنی […]

دل‌نوشته | وفات حضرت ام‌البنین (س)
1 سال قبل

دل‌نوشته | وفات حضرت ام‌البنین (س)

وفات حضرت ام‌البنین (س) خوب بود این دم‌آخر پسرانت بودند! شرزه شیران جگردار جوانت بودند این زمین‌گیر شدن، علت خونین‌بالی‌ست سر بالین تو جایِ پسرانت خالی‌ست گفتن از بی‌کسی‌ات حال بکاء می‌خواهد مادر داغِ‌جوان‌دیده، عصا می‌خواهد چه بگویم؟! که از این بغض، صدا می‌گیرد چه‌کسی گوشه‌ی تابوت تو را می‌گیرد؟! گفتنش نیز به جان، غصه […]

دل‌نوشته | مادر پروانه‌های بی‌قرار نینوا
2 سال قبل

دل‌نوشته | مادر پروانه‌های بی‌قرار نینوا

مادر پروانه‌های بی‌قرار نینوا رودها چشمان خیست را برابر داشتند آسمان‌ها را نفس‌هایت مکدّر داشتند دست‌هایت در میان خانهٔ مولا وزید کودکان فاطمه انگار مادر داشتند موج‌ها از بستر چشمان تو برخاستند ابرها از سوز دامان تو سر برداشتند خانه بی‌سقّا و چشمت خیس و اندوه تو را آن سحرگاهان بی فانوس باور داشتند بی‌علمدار […]