نصیحت زاهد گرمی هوای تابستان شدت كرده بود. آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع اطراف مدینه به شدت میتابید. در این حال مردی به نام محمدبن منكدر- كه خود را از زهّاد و عبّاد و تارك دنیا میدانست، تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشتاندامی افتاد كه معلوم […]
نگین زیبای قم دو خط شعر تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند بانو! تو آمدی، سر هر سفرهٔ تهی سیب گلاب و سبزه و گندم گذاشتند باران گرفت و عطر هزاران گل انار روی لب کویر تبسّم گذاشتند از برکت قدوم شما شورهزارها رودی شدند و سر به […]