شهید یوسفاللهی از همرزمان شهید سلیمانی 💢 شهیدمحمدحسین یوسفاللهی کیست که سردار سلیمانی وصیت کرد کنار او دفن شود؟ از همرزمان شهید سلیمانی در دفاع مقدس که سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید. دو خاطره از عارف بزرگوار شهید محمّدحسین یوسفالهی: 🔹شهید یوسفالهی به من گفت: در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را […]
لشکر شهیدان شهید کن… که شهادت حیات مردان است ولی برای شما مرگ، خط پایان است شهید کن… که شهیدان بریده از جسماند شهید کن… که شهید از ازل، همه جان است ببار تیر بلا لحظه لحظه بر سر ما که سرو، مستِ همین قطرههای باران است به مورها برسانید از سپاه علی که نام […]
ارزش خدمت به مادر ✿ دو برادر، مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو، متقی و پرهیزکار بودند و عالم و عارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و […]
بهشت زیر پای مادرانه شهد عشق روز مادر بود… میدونستم آرمان یادش نمیره… اومد توی خانه پیشم؛ گفت: مامان چشمات رو ببند. گفتم: چی کار داری؟ گفت: حالا شما ببند. چشمهامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم… گفتم: مادر نکن! دستهاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستام […]
معجزه شکرگزاری گرانقيمتترين تختخواب جهان کدام است؟ بستر بيماری… شما میتوانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد. اما نمیتوانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند. ماديات را میتوان به دست آورد. اما يک چيز هست که […]
خاطره یکی از افسرای عراقی 🔺گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم 🔺و یک تصمیم عجیبی گرفت 📌 ابوریاض (یکی از افسرای عراقی) میگه: 🔸توی جبهه جنوب، مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه، کارت و پلاکش […]
حماسه نهم دی چرا ۹ دی ماندگار شد؟ ✅ ایران در طول سالهای پس از انقلاب، روزهای حساس و باشکوه زیادی به خود دیده ولی جنس بعضی از این ایام، متفاوت و ماندگارتر است. نمونه بیبدیل آن، یومالله ۹ دی است که در تاریخ ماندگار شد و راز ماندگاری آن را باید در کلام نورانی […]
خاطرهای از شهید خاطرهای از اوستا عبدالحسین برونسی به نقل از: همسر شهيد يک بار خاطرهای از جبهه برام تعريف کرد. میگفت: کنار يکی از زاغه مهماتها، سخت مشغول بوديم. تو جعبههای مخصوص، مهمات میگذاشتيم و درشان را میبستيم. گرم کار، يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجبه، با چادري مشکي! داشت پابه پای […]
شب جمعه گوشهای آرام گرفته بود سرش را تکیه داده بود به دیواری که طعنه میزد به بغض لحظههایش باز یادش آورده بود هنوز نوای برادرش در پیچ و تاب گوشش میپیچید و دلش را از صفحهی سرد زمین جدا میکرد گویا هنوز بود و نیمهشب تکیه زده به سنگر نوای یاحسین را زیر لب […]