محکومیت 48 میلیارد دلاری آمریکا در پرونده شهدای مدافع حرم از پردیس تا کوالالامپور؛ داستان دومین المپیاد فناوری نانو نجات 25 نفر از حریق برج مسکونی در سعادت آباد کاهش پلانکتونها و غیرقابل سکونت شدن آبها برای ماهیان دلنوشته | روضههای خانگی وزارتکار:حادثه معدن کلات در زمان تعمیر رخ داد پرتاب موفق ماهواره با کاربرد تشخیص شوری اقیانوسها کشف 2.5 میلیارد تومان انواع داروی قاچاق در غرب تهران
ﺍﺩﺏ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ (ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎ ﻣﺘﻮﻓﯽ) ابراهیم مجاب ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﻋﻠﯿﻪﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺷﻮﯼ، ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﺮ “ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ” ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﮐﻨﯽ. ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ﮐﻴﺴﺖ؟ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ. ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ شبهای ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ (ﺑﻪ ﻧﻮﺑﺖ) ﺑﺮﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩ […]
داستانهای بحارالانوار از میهمانى ساده شخصى، اميرالمؤمنين عليهالسلام را به میهمانى دعوت كرد. حضرت فرمودند: دعوت تو را مى پذيرم اما به سه شرط. عرض كرد: آن سه شرط چيست؟ حضرت فرمودند: ۱. خارج از منزل، چيزى برايم نياورى! ۲. چيزى كه در منزل هست، از من مضايقه نكنى (هر چه هست از آن پذيرايى […]
نماز شب از ترس نه از ایمان و اخلاص… حاکمی، هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید …که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد. در یکی از شبها، وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات […]
چند روایت زیبا پیرامون ولادت امیرالمومنین علی صلواتالله علیه 💠ابوطالب(ع) صبر كن …!!! شبجمعه سیزدهم ماه رجب، سال سیام از عامالفیل بود. ثلثی از شب گذشته بود كه درد حمل بر فاطمه بنت اسد عارض شد. حضرت ابوطالب به او گفت: ناراحت به نظر میآیی؟ فاطمه گفت: احساس درد و ناراحتی دارم. حضرت، آن اسمی […]
روایت حضـرت امیرالمؤمنین از ابوذر غفاری روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری میسوزد، خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند، چطور؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه، ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانهی او رفتند، چهار کیسهی اشرفی به ابوذر دادند تا […]
در امتحان زندگی از بیست چند شدیم؟ عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر… امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هرکسی باید برگهی خودش را تصحیح میکرد… آن هم نه در کلاس، در خانه… دور از چشم همه. اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم… نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، […]
در مقابل امام ساکت باش! در میان یکی از کاخهای مشبک و نورگیر متوکل، پرندگان رنگارنگ و متنوعش آنقدر میخواندند و جنب و جوش داشتند که سر و صدایشان نمیگذاشت صدای حاضران به گوش هم برسد. کبکهای متوکل در میان کاخ، آزاد بودند و مدام با هم کلنجار میرفتند و متوکل با دیدن آنها، غرق […]
گندم نه، دینم را فروخته ام! صد سال از عمرش می گذشت و چند سالی می شد در بستر بیماری افتاده بود. حتی نمی توانست مگس ها را، از روی صورتش دور کند. در کنج اتاق نشستم و یاد خاطره ای که برایم تعریف کرده بود افتادم: «روزگارم در بغداد به درس، بحث و عبادت […]
برخورد کریمخان زند با فرد متملّق و چاپلوس کریمخان زند پس از آن که به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش به عنوان سر سلسله زندیه در سراسر ایران پیچید. روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریم خان دستور داد از وی پذیرای […]