پزشکیان: معیشت مردم نباید مورد کمتوجهی قرار بگیرد
عارف: عقبماندگی در کاربردیسازی فناوریهای نوظهور جبران شود
تسلیت وزیرعلوم به آیتالله سیستانی
صفرتاصد انتخابات تناسبی شوراها در تهران؛ پایان سازوکار "همه یا هیچ" در انتخابات
نجفی: دولت در اجرای احکام مسکن و کشاورزی در برنامه هفتم تأخیر داشته است
نمایندگان درباره عملکرد دولت در اجرای برنامه هفتم چه گفتند
جزئیات نشست هماندیشی کمیسیون اصل نود با محسنیاژهای
دیدار کمیسیون امنیت ملی با لاریجانی؛ بررسی بدعهدیهای غرب و مسائل معیشتی
حکایتهای عبید زاکانی؛ مرد خسیس بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگرگوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمتهای سفر و حضر کشیدهام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشردهام. هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به […]
نصیحت زاهد گرمی هوای تابستان شدت كرده بود. آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع اطراف مدینه به شدت میتابید. در این حال مردی به نام محمدبن منكدر- كه خود را از زهّاد و عبّاد و تارك دنیا میدانست، تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشتاندامی افتاد كه معلوم […]
سهم مشخص هر یک از انسانها روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت، تا این که به روستایی رسید، کمی در آنجا توقف کرد تا قدری استراحت کند. پادشاه به همراهان خود گفت: بساط طعام را آماده کنید کمی توقف میکنیم و سپس به راه خود ادامه میدهیم. پادشاه گفت: آن پیرمرد هم […]
صبر و شکیبایی در برابر ناملایمات تلخیهای زمان، شیرینیهای گذشته را از یادت نبرد. 🔹لقمان در آغاز، برده خواجهای توانگر و خوشقلب بود. 🔸ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت، دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود. 🔹وی با اندکی سختی، زبان به ناله و گلایه میگشود. […]
حکمت خداوند میگويند: يكی از صحرانشينان، سگی و الاغی و خروسی داشت كه خروس، او را برای نماز صبح بيدار میكرد… سگ مراقب او بود و الاغ، بار او را میبرد. شبی روباه، خروس او را برد و خورد، آن مرد گفت: شايد خير من در آن باشد…! روز ديگر گرگ آمد و الاغ او […]
داستان ضربالمثل از هول حلیم افتاد تو دیگ داستان ضربالمثل: گویند در روزگاران قدیم، مردی فربه زندگی میکرد که علاقه زیادی به خوردن داشت که بیشتر وقتش صرف خوردن و آشامیدن میشد. یک روز مرد که به بازار رفته بود به خانه برگشت، همسرش از او پرسید مرد چه شده امروز زود به خانه آمدهای. […]
خراشهای عشق مادر در يک روز گرم تابستان، پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آورد و خندهکنان داخل درياچه شيرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش ميکرد و از شادي کودکش لذت ميبرد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا ميکرد. مادر، وحشتزده به سمت درياچه دويد و با فريادش پسرش را […]
تخممرغدزد، روزی شتر دزد میشود؟! حکایتهای بهلول آوردهاند که آشپز دربار حاکم را به جرم دزدیدن چند عدد تخممرغ، در میدان شهر فلک همی نموده بودند و در محضر حاکم آنچنان بر کف پای او ترکه فرود میآوردند که از فغانش دل هر رهگذری به شفقت میفشرد. بهلول چون چنین بدید فریاد زد: ای حاکم، […]
خیار دزد خیالباف روزی شخصی بر سر جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت: این گونی خیار را میبرم و با پولی که برای آن میگیرم، یک مرغ میخرم. مرغ تخم میگذارد، روی آنها مینشیند و یک مشت جوجه در میآید، به جوجهها غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم و یک […]