آرشیو » بایگانی‌های داستانک | صفحه 14 از 24 | چاره نیوز | رسانه خبری فرهنگی مذهبی چاره نیوز

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
1 سال قبل

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعره‌یی داشت که مخفی تخلص می‌کرد و این شعر او نسبتآ معروف است – در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل هر که دارد میل دیدن ، در سخن […]

صدای پول
1 سال قبل

صدای پول

صدای پول در زمان قضاوت ملا، دو نفر نزد او آمدند. یکی ادعا کرد که این شخص در خواب، بیست دینار از من گرفته حالا پس نمی‌دهد. ملا، طرف را خواسته، گفت: بیست دینار بده. و پس از گرفتن پول، آنها را به هم زده، به صدا در آورده و با هر صدا می‌گفت: بگیر […]

همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه
1 سال قبل

همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه

همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه 🔹 کشاورزی، تعدادی بزغاله داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه‌ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می‌کشد. برگشت دید که یک پسربچه است. 🔸پسرک گفت: «آقا، من می‌خوام یکی از بزغاله‌های شما را بخرم.». کشاورز گفت: […]

بقیه عمر را مى‌خواهم عبادت كنم
1 سال قبل

بقیه عمر را مى‌خواهم عبادت كنم

بقیه عمر را مى‌خواهم عبادت كنم “یا قناعت یا خاک گور” سعدى مى‌گويد: در شيراز، كسى ما را شام دعوت كرد. رفتيم ديديم كمرش خميده، يك موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا به زحمت راه مى‌رود. صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم، گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟ گفت: خوبم، كارى را مى خواهم […]

خودکرده را تدبیر نیست
1 سال قبل

خودکرده را تدبیر نیست

خودکرده را تدبیر نیست مردی در بیرون شهر، آسیابی داشت. از هر کجا که گندم به طرف شهر حمل می‌گشت، در آسیای او آرد می‌شد و درآمد خوبی داشت. روزی از روزها که سرش گرم کار بود، یک غول بیابانی وارد آسیا شد و رفت در یک گوشه آسیا نشست و بنا کرد به آسیابان […]

من فقط ضربه‌ آخر را زدم
1 سال قبل

من فقط ضربه‌ آخر را زدم

من فقط ضربه‌ آخر را زدم ✍مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض ۳۰ روز، پسرم را ملزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی ۳۰ سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! 🔸و اشک در چشمانش جمع شد. 🔹عروس جواب داد: مادرجان، داستان […]

نشانه شخصیت هرکس
1 سال قبل

نشانه شخصیت هرکس

نشانه شخصیت هرکس داستان مرد نابینا مردی نابینا، زیر درختی نشسته بود! پادشاهی از سرزمین دیگر در حال رفتن به پایتخت پادشاهی آن سرزمین نزد او آمد، و با لحنی احترام‌آمیز گفت: از چه راهی می‌توان به پایتخت رفت؟ *پس از او، نخست‌وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، […]

ﻣﺸﻜﻼﺕ ما ﺑﻪ هم ﻣﺮﺑﻮطه!
1 سال قبل

ﻣﺸﻜﻼﺕ ما ﺑﻪ هم ﻣﺮﺑﻮطه!

ﻣﺸﻜﻼﺕ ما ﺑﻪ هم ﻣﺮﺑﻮطه! 🔴 تو کز محنت دیگران بی‌غمی … 🔹میرزا در مکتب‌خانه، ﺍﺳﻢ شاگرد ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ، شاگرد برخاست. 🔸میرزا ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ بنی‌ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ، 🔹شاگرد ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ: بنیﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یک پیکرند/ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ/ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ 🔸ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ […]

هرچه پیش آید خوش آید
1 سال قبل

هرچه پیش آید خوش آید

هرچه پیش آید خوش آید داستان زیبا؛ گوش جان بسپاریم ✍🏻پادشاهی، وزيری داشت كه هر اتفاقی می‌افتاد می‌گفت: خير است!! روزی دست پادشاه در سنگلاخ‌ها گير كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود گفت: خير است! پادشاه که از درد به خود می‌پيچيد، از رفتار وزير عصبی شد، او […]