در خدمت مادر در زمان های قدیم، مردمی بادیه نشین زندگی می کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می خواست در طول روز، پسرش کنارش باشد. این امر، مرد را آزار می داد و فکر می کرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد […]
خدا چه میخورَد؟ ﭼﻪ ﻣﯽﭘﻮﺷﺪ؟ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ روزی ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻭﺯﯾﺮ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﭘﺮﺳﺘﯽ ﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ؟ ﭼﻪ ﻣﯽﭘﻮﺷﺪ؟ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻧﮕﻮﯾﯽ ﻋﺰﻝ ﻣﯽﮔﺮﺩﯼ… ﻭﺯﯾﺮ ﺳﺮ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ… ﻭﯼ ﺭﺍ ﻏﻼﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ […]
مهـربان باشیـم و مهر و عشق بورزیم روزی عقاب به خورشيد گفت: چرا بیدريغ به هر بيغوله و خرابهای میتابی؟ تو فقط بايد بر بلندای كوهها، بر روی برفها و زيبايیها بتابی… خورشيد، دست عقاب را گرفت و او را پيش خود برد و از او خواست بگويد كه به كجا بتابد و به كجا […]
ﺍﺩﺏ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ (ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎ ﻣﺘﻮﻓﯽ) ابراهیم مجاب ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﻋﻠﯿﻪﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺷﻮﯼ، ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﺮ “ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ” ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﮐﻨﯽ. ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ﮐﻴﺴﺖ؟ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ. ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ شبهای ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ (ﺑﻪ ﻧﻮﺑﺖ) ﺑﺮﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩ […]
داستانهای بحارالانوار از میهمانى ساده شخصى، اميرالمؤمنين عليهالسلام را به میهمانى دعوت كرد. حضرت فرمودند: دعوت تو را مى پذيرم اما به سه شرط. عرض كرد: آن سه شرط چيست؟ حضرت فرمودند: ۱. خارج از منزل، چيزى برايم نياورى! ۲. چيزى كه در منزل هست، از من مضايقه نكنى (هر چه هست از آن پذيرايى […]
نماز شب از ترس نه از ایمان و اخلاص… حاکمی، هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید …که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد. در یکی از شبها، وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات […]
چند روایت زیبا پیرامون ولادت امیرالمومنین علی صلواتالله علیه 💠ابوطالب(ع) صبر كن …!!! شبجمعه سیزدهم ماه رجب، سال سیام از عامالفیل بود. ثلثی از شب گذشته بود كه درد حمل بر فاطمه بنت اسد عارض شد. حضرت ابوطالب به او گفت: ناراحت به نظر میآیی؟ فاطمه گفت: احساس درد و ناراحتی دارم. حضرت، آن اسمی […]
روایت حضـرت امیرالمؤمنین از ابوذر غفاری روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری میسوزد، خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند، چطور؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه، ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانهی او رفتند، چهار کیسهی اشرفی به ابوذر دادند تا […]
در امتحان زندگی از بیست چند شدیم؟ عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر… امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هرکسی باید برگهی خودش را تصحیح میکرد… آن هم نه در کلاس، در خانه… دور از چشم همه. اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم… نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، […]