آرشیو » بایگانی‌های داستانک | صفحه 19 از 20 | چاره نیوز | رسانه خبری فرهنگی مذهبی چاره نیوز

 ریاکاری هارون و بنای مسجد به نام خود!
1 سال قبل

 ریاکاری هارون و بنای مسجد به نام خود!

 ریاکاری هارون و بنای مسجد به نام خود! هارون‌الرشید در بغداد، مسجدی احداث کرد و بر سر در آن، نام خود را نوشت. روزی که برای بررسی به آن مسجد آمده بود، بهلول رسید و گفت چه ساخته‌ای؟ هارون گفت: خانه خدا را بنا کرده‌ام. بهلول گفت: دستور بده تا اسم مرا بجای اسم تو […]

گلها بوی مادرش را می‌دهند
1 سال قبل

گلها بوی مادرش را می‌دهند

گلها بوی مادرش را می‌دهند مادر…. مادر دختری، چوپان بود. روزها، دختر کوچولویش را به پشتش می‌بست و به دنبال گوسفندها به دشت و کوه می‌رفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله می‌کند و یکی از بره‌ها را با خود می‌برد! چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز می‌کند و روی سنگی می‌گذارد و با […]

داستان روباه و گرگ | هدیه نبودن هر لقمه چرب و نرم
1 سال قبل

داستان روباه و گرگ | هدیه نبودن هر لقمه چرب و نرم

داستان روباه و گرگ | هدیه نبودن هر لقمه چرب و نرم روباهی در راهی، ماهی بزرگی دید‌. با خود اندیشه کرد این ماهی بزرگ در این راه چه می‌کند؟ از خوردن آن ترسید و سراغ گرگ نادانی رفت که در آن صحرا، خانه داشت و به او گفت: پسر عمو جان! غذای خوبی یافتم، […]

شهادت بر حجت خداوند بر خلق
1 سال قبل

شهادت بر حجت خداوند بر خلق

شهادت بر حجت خداوند بر خلق قاسم بن عبدالرحمن زیدی مذهب گوید: به بغداد رفته بودم. روزی حضرت جواد (ع) را در معبری دیدم که بر استر نر یا ماده ای سوار است و به پیش می آید. با خود گفتم: خدا شیعه را از رحمت خود دور کند که می گویند خدا، اطاعت این […]

ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ
1 سال قبل

ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ

ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ روزی پادشاهی ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﻮﺩﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ. شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ […]

طنز بهلول و حمد و تسبیح اطاق
1 سال قبل

طنز بهلول و حمد و تسبیح اطاق

طنز بهلول و حمد و تسبیح اطاق آورده‌اند که بُهلول به بصره رفت و چون در آن شهر، آشنایی نداشت برای مدتی کوتاه، اطاقی اجاره کرد ولی آن اطاق از بس قدیمی و مخروبه بود، به محض وزش باد، تیرهایش صدا می‌کرد. بهلول پیش صاحب‌خانه رفته و گفت اطاقی که به من داده‌ای، بی‌اندازه خطرناک […]

ذکر صالحین
1 سال قبل

ذکر صالحین

ذکر صالحین ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻨﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ … ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ …! ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ […]

طنز بفرمایید غذا!
1 سال قبل

طنز بفرمایید غذا!

طنز بفرمایید غذا! یکی از غذاخوری‌های بین راه، بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود: شما در این مکان، غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد. راننده‌ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان […]

طنز سوءتفاهم!
1 سال قبل

طنز سوءتفاهم!

طنز سوءتفاهم! جوانی، نفس زنان با چاقو وارد مسجد شد. نگاهی به جمعیت کرد و بلند گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: بله من مسلمانم. جوان به پیرمرد […]