محکومیت 48 میلیارد دلاری آمریکا در پرونده شهدای مدافع حرم از پردیس تا کوالالامپور؛ داستان دومین المپیاد فناوری نانو نجات 25 نفر از حریق برج مسکونی در سعادت آباد کاهش پلانکتونها و غیرقابل سکونت شدن آبها برای ماهیان دلنوشته | روضههای خانگی وزارتکار:حادثه معدن کلات در زمان تعمیر رخ داد پرتاب موفق ماهواره با کاربرد تشخیص شوری اقیانوسها کشف 2.5 میلیارد تومان انواع داروی قاچاق در غرب تهران
طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود، برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنهای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید، گفت: چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی […]
هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید روزی، مرد روستایی با پسرش از ده راه افتادند بروند شهر. مقداری راه که رفتند، یک نعل پیدا کردند. مرد روستایی به پسرش گفت: نعل را بردار که به کار میخورد. پسر جواب داد: این نعل آهنی به زحمت برداشتنش نمیارزد. مرد، خودش نعل را […]
ماجرای فُطرُس و تولد امام حسین علیهالسّلام ▪️خدای متعال به جبرئیل امین امر فرمود که همراه با هزار مَلَک برای عرض تهنیت به محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد. جبرئیل همراه با هزار ملکی که به دنبال او بودند، فرود آمد و بنا به آنچه در روایات هست، از جزیرهای […]
مقاومت در مقابل خواستههای نفسانی مردی در کوهستان سفر میکرد که سنگ گرانقیمتی را در رودخانهای پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. آن مرد، کیف خود را باز کرد تا غذایش را با مسافر شریک شود. مسافرِ گرسنه، سنگ قیمتی را در آن کیف دید و بسیار از آن خوشش آمد […]
پنج سال در حبس بهتر از یک عمر زندانی منت و فرار از زندان مردی بازاری خلافی کرد و حاکم، او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشستهای که دوستت، پنج سال به محبس افتاد. برخیز و مرامی به خرج بده. مرد هم خراب مرام شد و یک […]
صبور باش حتی زمانی که به سنگهای درشت و محکم برخورد میکنی کشاورزی به شدت به آب نیاز داشت تا بتواند محصول خود را از نابودی نجات دهد. چندین سال خشکسالی شروع شده بود و چون امیدی به باران نداشت، تصمیم گرفت چاهی بکند. او شروع به کندن کرد و ساعت به ساعت عمیقتر میشد، اما […]
در خدمت مادر در زمان های قدیم، مردمی بادیه نشین زندگی می کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می خواست در طول روز، پسرش کنارش باشد. این امر، مرد را آزار می داد و فکر می کرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد […]
خدا چه میخورَد؟ ﭼﻪ ﻣﯽﭘﻮﺷﺪ؟ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ روزی ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﻭﺯﯾﺮ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﭘﺮﺳﺘﯽ ﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ؟ ﭼﻪ ﻣﯽﭘﻮﺷﺪ؟ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﻧﮕﻮﯾﯽ ﻋﺰﻝ ﻣﯽﮔﺮﺩﯼ… ﻭﺯﯾﺮ ﺳﺮ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ… ﻭﯼ ﺭﺍ ﻏﻼﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ […]
مهـربان باشیـم و مهر و عشق بورزیم روزی عقاب به خورشيد گفت: چرا بیدريغ به هر بيغوله و خرابهای میتابی؟ تو فقط بايد بر بلندای كوهها، بر روی برفها و زيبايیها بتابی… خورشيد، دست عقاب را گرفت و او را پيش خود برد و از او خواست بگويد كه به كجا بتابد و به كجا […]